در باب اخلاء

زندگی آدم ها مجموعه ای از خلأ های بهم پیوسته ست که هر کدوم دوره ای دارن
یا توی اون دوره پر میشن و دوره شون میگذره
از نیاز به غذا و نیاز به دیده شدن بگیر تا نیاز به محبت و درک شدن و…
یا خالی می‌مونن و زیر لایه های دیگه و در گذر زمان تبدیل به سیاهچه میشن!
سیاهچاله هایی که ممکنه حتا آدم رو ببلعن…

این یکی دو سال اینجا خیلی کم بودم، شاید هم خیلی چیزی که بخوام به خاطرش بنویسم نبوده..
بیشتر کار کردم، سفر رفتم، فیلم دیدم
چیزی که جای خالی جدیدی ایجاد کنه یا جای خالی ای رو پر کنه نبوده
(کاری که منجر بشه به ایجاد سوراخ های جدید! یا پر شدن سوراخ های قبلی! انجام ندادم؟)
اگر چیزی رو خوندم از اون خوندن ها بوده که برای اینکه آدم بهتری باشی می‌خونی یا مهارت جدیدی کسب کنی یا… و خلاصه از این جور مزخرفات؛ نه از اون خوندن ها که یه سوراخ جدیدی ایجاد میکنه، که درگیرت میکنه، که میبرتت توی خودت…

خلاصه که…
خلاصه که سعی میکنم بازم بنویسم…

پ ن ۱
اخلا: جمع من در آوردی خلاء

پ ن ۲
جدیدن دلم خواست اینجا رو یه مقدار پابلیک کنم، نمیدونم دلیلش اینه که نظران دیگران دیگه اونقدرها برام مهم نیست، یا اینکه چون خواستم نظر دیگران رو بدونم دلم خواست این کار رو بکنم

این پست دارای 2 نظر است

  1. انیس

    چقدر جالب و حیرت‌انگیز است که میبینم برگشته‌اید . . .
    از اعجاب برگشتن‌تان که بگذریم، چقدر برایم شگفت انگیز است که با این فاصله‌ی زمانی کم متوجه آمدنتان شدم!… ماه ها بود اینجا را چک نکرده بودم و آخرین بار حتی، پیامی مبنی بر غیرفعال بودن اینجا آمده بود و اندوهگینم کرده بود و فکر کرده بودم که «این دوست رو هم از دست دادم» . . .
    حالا اما کلماتی نوشته اید و هنوز باور کردنش سخت است… چند دقیقه‌ی قبل از فرط تحیر به تقویم رجوع کردم تا مطمئن شوم سال نود و هشت است، توی مهر ماه هستیم و امروز یکشنبه چهاردهم است، بعد نفسی از سر آسودگی کشیدم و تصمیم گرفتم بالآخره بعد از این همه سال خواننده‌ی خاموش بودن، کلماتی برای‌تان ارسال کنم، کلمات آشفته‌ای که فکر کنم در همین حالتی که هستند بیش از هر چیز شگفتی و شادی‌ام را منتقل کنند!
    نمی‌دانم کدام خلأ وادارمان می‌کند به برقراری ارتباط و جاری سازی کلمات، نمی‌دانم چند نفر دیگر وجود دارند که هیچ لحظه‌ای تا کنون نتوانسته‌ام باخبرشان سازم از حضورم و حضورشان در اعماق زندگی‌ام، نمی‌دانم چگونه با این بُعد محدود کلمات می‌توانم آن عمقی از حقیقت را که توی این دنیای به قول آن‌ها مجازی، نفس می‌کشد، نشان‌تان دهم.
    شما اما باز هر از گاهی نگاه کنید به این موجود دوست داشتنی و زنده‌ای که ساخته اید و اگر مقدور شد باز هم برای‌مان بنویسید و اگر هیچ‌کدام این‌ها نشد، تنها به یاد آورید آن چیزی را که مدت‌ها قبل بوده‌اید و شاد و دلگرم باشید از آنچه که همیشه درون‌تان بوده است و هنوز هم هست . . .

    انیس، دوستدارِ تضاد . . .

    1. امین

      اول اینکه: خوشحالم که هستیم، ما فسیل های زنده ی عصر وبلاگ! وقتی نه RSS ای هست و نه خواننده ای و نه وبلاگ نویسی و نه رفاقتی و نه دوست های دوری و و و…
      اکر هم بخوام ادامه بدم… خوشحالم که همچین کامنتی رو بعد از مدت ها دریافت کردم
      و ناراحت، ناراحت از کامنت ها، وبلاگ ها و آدم هایی که نیستن…
      و اینکه هیچوقت فکر کردی، بخشی هرچند کوچیک از این نبودن ها، به خاطر ننوشتن امثال شمایی هست که هستین اما به قول خودت خاموش…
      اینکه در اعماق زندگی! کسی باشی… کم انگیزه ای نیست…
      خوب نوشته بودم، خوب گفتی… خلأ…
      :) بیشتر باش

دیدگاهتان را بنویسید

Time limit is exhausted. Please reload CAPTCHA.