من مشغول مردنم بودم

نوشته شده توسط امین در 7 خرداد 1402
بدون دیدگاه دسته‌بندی : تضاد

رستگاری

نوشته شده توسط امین در 18 فروردین 1402

شاید اگر توی افسردگی ها و پوچی های دوران نوجوانی مون خودکشی کرده بودیم، آدم های خوشبخت تری بودیم…

بدون دیدگاه دسته‌بندی : تضاد

روزگار

نوشته شده توسط امین در 6 فروردین 1402

حداقل امسال یه دلخوشی دارم… :)

بدون دیدگاه دسته‌بندی : تضاد

شاید هم

نوشته شده توسط امین در 6 فروردین 1402

حس سربازی که بعد از مدت ها جنگیدن با حس پیروزی برگشته

اما می‌فهمه چیزی از خونه ش باقی نمونده

به خاطر جنگی که فکر می‌کرد توش پیروز شده

۱/۱/یه سال دیگه

نوشته شده توسط امین در 29 اسفند 1401

حس سربازی

که بعد از مدت ها جنگیدن برگشته خونه ش

اما می‌فهمه همه ی اون چیزایی که برای می‌جنگیده

توی همون جنگ از بین رفتن…

بدون دیدگاه دسته‌بندی : تضاد

بهار

نوشته شده توسط امین در 4 اسفند 1401

چی میشد اگه بهار زودتر میومد
اگه حداقل یه سال، یه بار… بهار زودتر میومد
اگر نمی‌رفت
چی میشد اگر میومد و همیشه میموند
فصل ها چجوری میشدن
زندگی ها
آدم ها
چیا فرق میکرد
اصن کجای دنیا خراب می‌شد

بدون دیدگاه دسته‌بندی : تضاد

The other one, the other self

نوشته شده توسط امین در 23 بهمن 1401

یکی که باهاش یه خود دیگه ت ای
که باهاش خودت رو نمیشناسی

بدون دیدگاه دسته‌بندی : تضاد

ندارد

نوشته شده توسط امین در 1 بهمن 1401

مسئله این نیست که خودت خسته نیستی، یا نمیترسی با حس نمیکنی نمیتونی
ماجرا اینه که وقتی دستش رو دورت حلقه کرده و سفت بهت چسبیده و بغلت کرده
چیزی برای ترسیدن وجود نداره
باید انجام ش بدی
باید تا تهش بری
باید آروم ش کنی
باید بهش بگی نترس… من… هستم…

بدون دیدگاه دسته‌بندی : تضاد

۰۱/۰۱/۰۱

نوشته شده توسط امین در 1 فروردین 1401

رنج ِ بودن

یا

خلسه ی نبودن

maybe you’re his valentine

نوشته شده توسط امین در 21 بهمن 1400

گفت: هرچی تو بگی

شنید: هرچی من بگم که تو نباید قبول کنی

دنیا ساکت شد…

مثلن زندگی

نوشته شده توسط امین در 11 مهر 1400
یک دیدگاه دسته‌بندی : تضاد

پروانه

نوشته شده توسط امین در 29 تیر 1400

توی روزگاری که روی صدای فریادها با صدای شلیک و نعره سرپوش گذاشته میشه
توی روزگاری که خون ها زیر پوتین ها گم میشن
توی روزگاری که صدای ضجه بین هیاهو و شلوغی به گوش کسی نمیرسه

گاهی یه نجوا از ماه ها دورتر باقی می مونه
گاهی یه نجوا از کیلومتر ها دورتر شنیده میشه
گاهی یه نجوا عجیب به دل میشینه

گاهی جای خالی یه نجوا به شدت حس میشه

یه شهری هست که همه شون مسافرن

نوشته شده توسط امین در 3 بهمن 1399

و خدا انسان را آفرید

و بهشت را

و انسان حماقت را آفرید

و جهنم را

و دوستی را

و فراموش نکردن را

و خیانت را

و فراموش نکردن را

بدون دیدگاه دسته‌بندی : تضاد

۰۹:۰۹ ۹۹/۰۹/۰۹

نوشته شده توسط امین در 9 آذر 1399

مثلن ۸۸/۸/۸ رند و خاص و خفن و آخرین تاریخ اینجوری ِ قرن نبود؟ مثلن ۱۴۸۸/۸/۸ همه مون زنده ایم؟

یا اینکه آدم ها انقدر پوچ نبودن… انقدر در کثافت دست و پا نمیزدیم که دنبال دلخوشی های الکی باشیم تا باهاشون میلیون ها عکس و استوری و پیام مسخره تولید کنیم

دلخوشی برای یه لحظه ی رند؟؟

مگه باقی لحظات عمر قرار نبوده خاص باشن؟ مگه بقیه شون دوباره تکرار میشن…؟

یه روز خوب… خفه شو!

نوشته شده توسط امین در 20 مرداد 1399

و سحر گذشت و ما آنقدر بی خیال ماندیم،

که در شبی دیگر گرفتار شدیم

اونوقت این همه اتفاقات عجیب رخ نمیداد

نوشته شده توسط امین در 12 خرداد 1399

کاش ما آدم ها میتونستیم با هم حرف بزنیم…

۲۰۱۴

نوشته شده توسط امین در 21 اردیبهشت 1399

چیزهایی هست که وقتی از دستش دادی اهمیت ش را می فهمی…

بدون دیدگاه دسته‌بندی : تضاد

سال ۲۰۱۵ نوشته بودم

نوشته شده توسط امین در 21 اردیبهشت 1399

اما خیلی از وقایع بزرگ با تکرار چیزهای کوچیک رخ میدن

این آدم های عجیبب

نوشته شده توسط امین در 6 اردیبهشت 1399

با انگشت گذاشتن روی جایی کسی دردش نمیاد
مگر اینکه اونجا زخم باشه… 

بدون دیدگاه دسته‌بندی : تضاد

من به اندازه زیبایی تو غمگینم

نوشته شده توسط امین در 2 دی 1398

در میان من و تو فاصله هاست
گاه می اندیشم
می توانی تو به لبخندی این فاصله را برداری
می توان
از میان این فاصله ها را برداشت
دل من با دل تو
هر دو بیزار از این فاصله هاست

بدون دیدگاه دسته‌بندی : تضاد, شعر