IE

اولین بار شاید سال اول یا دوم دبستان بود که بهم گفتن زبان سرخ سر سبز میدهد برباد

و شاید امروز مهمترین یا اولین باری بود که ضربه ش رو خوردم

سخته. سخته که از بین دو هزار نفر تو از بین بقیه جدا بشی به خاطر اینکه وایسادی و چیزی رو خواستی

به خاطر اینکه جلوی چیزی وایسادی که به نظرت و به نظر خیلی های دیگه غلط بود. اما همه ی اون خیلی های دیگه ساکت موندن و چیزی نگفتن

سخته یه نفری هزینه ی چیزی رو بدی که صدها نفر دیگه هم میخوانش و سودش رو میبرن، اما…

اما خوشحالم

خوشحالم که خودم بودم. که وایسادم، که جنگیدم، که مثل اون خیلی های دیگه سکوت نکردم، نترسیدم، مصلحت شخصی و کوتاه مدت خودم رو نخواستم

سخته که سختی بکشی و از سختیش خوشحال باشی، که مثل بقیه نباشی

ولی خوشحالم…

هرچند سخته!

قدم زدم

تنهایی

رفتم یه رستورانی که یه خاطره ی تلخ خوب، با یه دوست، یا یه دوستی که دوستیمون فراموش شده، نه! یه رستورانی که با یه دوست یه خاطره ی تلخ خوب توش داشتم

غذا خوردم – نمیدونم، شاید پس غذا!ی یه بغض فرو خورده بود :دی شایدم شام –

تنهایی

پایین فیش غذاش نوشته بود

اگر غم لشگر انگیزد که خون عاشقان ریزد | من و ساقی به هم سازیم و بنیانش براندازیم

این پست دارای 3 نظر است

  1. اسیه

    سلام علیکم اقای امین.

دیدگاهتان را بنویسید

Time limit is exhausted. Please reload CAPTCHA.