آآآآ امین!دامنه ی irت منو مرده هه!:دی
بعد از ششصد سال از زور درس و پروژه زدم به وبلاگ گردی
چه خوشگله صفحه ت
چشمم بگرفت
اصن خوشحال شدم دیدم اینجا رو
هان اینم بگم که حالتو بگیرم
یه لحظه حس کردم پستای قدیمیتو دوباره گذاشتی
بین بچه هایی که رفتم پیجاشونو نگا کردم تو از همه تکراری تر بودی
ریتمت کلا ثابت و تکراریه گویا
به خاطر اینگلیسی و فارسی بودنشه احتمالن
چطوری تو؟ از اینورا! توی این هفته ی گذشته چند بار هی یادت افتادم و خواستم ایمیلی اسمسی چیزی بزنم ولی… :) قبل از دی اکتیو کردن فیس بوک هم. ولی نداشتیم همو دیگه…
مگه تو درست تموم نشده پنگوئن؟ :دی
:) منم خوشحال شدم اومدی…
شماها که دیگه نمینویسین عملن… عکس هات هم که همینطور
مریضی؟! :)) خب شاید خوبه. نشون میده من کم عوض شده م. بیشتر همونی موندم که بودم. خودمم
نمیدونم
هم میشه خوب باشه و هم بد
ها آره منم دو هفته پیش یه خبر داشتم میخوندم در مورد پرنس هری، یادت افتادم! شبیهشی متاسفانه!:دی
دی اکتیو؟کی دی اکتیو کرده؟ تو؟ مال من که سر جاشه
وای نه این درس منو رها نمیکنه. من سعی میکنم رهاش کنم ولی اون همچین قصدی نداره:دی
مریض کجاست. به فکر تو بودم. گفتم حضور من نپره تو گلوت، از خوشحالی بلایی سرت بیاد!سریع خنثی ش کردم!:دی
آره فک کنم همینطوریه. تصمیم خاصی نگرفته بودم، خود به خود دیگه نوشتن به فکرم نیفتاد. عکس ولی میذارم همچنان. الان یه چهار پنج تایی آپ کردم ولی نشد که بذارم تو وبلاگ. مشکل داشت براوزرم با صفحه م کلا. برطرف شد خودش بعدا با تعویض ویندوز!
تغییر نکردن اتفاق بدیه. سعی نکن خوب تعبیرش کنی، منظور من کاملا به جنبه ی بدش بوده:))) آدمی، مرداب که نیستی
خوبی تو؟!
من دی اکتیو کردم
الآن چی میخونی؟ برو جونور شناسی اینا بخون! :دی
فقط مرداب تغییر نمیکنه؟ کلی از چیزای خوب، همه ی حقایق! میشه جورای مختلف تعبیرش کرد
اینجوری نیست که من اصلن عوض نشده باشم، که خیلی تغییر کردم… ولی اینکه اینجا شبیه قبلشه (اگه باشه) اینجا درسته فکر ها و مسائل روزانه رو منعکس میکنه اغلب ولی یه سری چیزاش چیزایی ِ که فکر میکنم خوب و درسته یا مشکلاتی که فکر میکنم بده و نباید باشه. و اگه اونا ثابت هستن به احتمال زیاد خوبه تا بد
میگم، بستگی داره. نمیشه کلی گفت
بعلاوه هر عوض شدنی خوب نیست
خیلی از آدم ها و عوض شدن هاشون رو که نگاه میکنی، به این نتیجه میرسیم که مرداب بودن شرف داره…!
نداره؟
ها تو!فک کردم منو میگی!:دی
چی میخونم یعنی چی! من هنوز قزوینم!:دی
بگذریم ازینکه هر آدمی در حین تغییر، هیچ وقت تغییر نمیکنه به نظر من، اما فک کنم چشمم دنبال یه تغییری بود تو دیدت. نه ازون تغییرای بنیادی، ازون تغییرایی که تجربه و گذشت زمان عاملشه. اینه که وقتی نوشته هاتو دیدم و دیدم دقیقا هموناست، تعجب کردم اگر نخوایم بگیم نا امید شدم. هرچند که الان با این دیدی که تو گفتی هم جالب اومد به نظرم.
جواب دو خط آخر رو هم که دادم اون بالا دیگه، هیچ آدمی “عوض نمیشه” به این معنا. اگر یه آدم خوبی بد شده، از اول یه چیز بدی توش بوده که به مرور زمان پر و بال گرفته. هیچ آدم خوبی بد نمیشه، همونقدر که هیچ آدم بدی خوب نمیشه.
بابا ترم سه بودم این ترم دیگه. الان رفتم ترم چهار که فقط پروزه پایانی و سمینار و این حرفاست. اول ماجراست تازه!
چه تغییری؟ مثلن اینکه کمتر گیر آدما باشی.یعنی فکرت کمتر گیر آدما باشه، چه میدونم
پروژه رو که ترم 1 و 2 شروع کردی. نه؟!
تغییر که کردم…
ولی خب… نمیشه همیشه همونی که میخوای باشی، تاریخ هم همیشه تکرار میشه متأسفانه یا خوشبختانه، به خاطر یه عده هم نمیشه همه رو یه جور دید… نمیتونی به حساب همه بذاری
چی بگم
نمیشه دوباره یه روز برفی باشه و تو بیای ونک از خیابون عین یه پنگوئن رد شی و من هی بخندم که این چرا اینجوریه و تو ذوق کنی؟!… :)
اگر در پرت نزند آری!
hum,manam dos darm
آآآآ امین!دامنه ی irت منو مرده هه!:دی
بعد از ششصد سال از زور درس و پروژه زدم به وبلاگ گردی
چه خوشگله صفحه ت
چشمم بگرفت
اصن خوشحال شدم دیدم اینجا رو
هان اینم بگم که حالتو بگیرم
یه لحظه حس کردم پستای قدیمیتو دوباره گذاشتی
بین بچه هایی که رفتم پیجاشونو نگا کردم تو از همه تکراری تر بودی
ریتمت کلا ثابت و تکراریه گویا
به خاطر اینگلیسی و فارسی بودنشه احتمالن
چطوری تو؟ از اینورا! توی این هفته ی گذشته چند بار هی یادت افتادم و خواستم ایمیلی اسمسی چیزی بزنم ولی… :) قبل از دی اکتیو کردن فیس بوک هم. ولی نداشتیم همو دیگه…
مگه تو درست تموم نشده پنگوئن؟ :دی
:) منم خوشحال شدم اومدی…
شماها که دیگه نمینویسین عملن… عکس هات هم که همینطور
مریضی؟! :)) خب شاید خوبه. نشون میده من کم عوض شده م. بیشتر همونی موندم که بودم. خودمم
نمیدونم
هم میشه خوب باشه و هم بد
وا چرا کامنتا این شکلی میاد اینجا
عین جیگر زلیخا شده کامنتم
ها آره منم دو هفته پیش یه خبر داشتم میخوندم در مورد پرنس هری، یادت افتادم! شبیهشی متاسفانه!:دی
دی اکتیو؟کی دی اکتیو کرده؟ تو؟ مال من که سر جاشه
وای نه این درس منو رها نمیکنه. من سعی میکنم رهاش کنم ولی اون همچین قصدی نداره:دی
مریض کجاست. به فکر تو بودم. گفتم حضور من نپره تو گلوت، از خوشحالی بلایی سرت بیاد!سریع خنثی ش کردم!:دی
آره فک کنم همینطوریه. تصمیم خاصی نگرفته بودم، خود به خود دیگه نوشتن به فکرم نیفتاد. عکس ولی میذارم همچنان. الان یه چهار پنج تایی آپ کردم ولی نشد که بذارم تو وبلاگ. مشکل داشت براوزرم با صفحه م کلا. برطرف شد خودش بعدا با تعویض ویندوز!
تغییر نکردن اتفاق بدیه. سعی نکن خوب تعبیرش کنی، منظور من کاملا به جنبه ی بدش بوده:))) آدمی، مرداب که نیستی
خوبی تو؟!
من دی اکتیو کردم
الآن چی میخونی؟ برو جونور شناسی اینا بخون! :دی
فقط مرداب تغییر نمیکنه؟ کلی از چیزای خوب، همه ی حقایق! میشه جورای مختلف تعبیرش کرد
اینجوری نیست که من اصلن عوض نشده باشم، که خیلی تغییر کردم… ولی اینکه اینجا شبیه قبلشه (اگه باشه) اینجا درسته فکر ها و مسائل روزانه رو منعکس میکنه اغلب ولی یه سری چیزاش چیزایی ِ که فکر میکنم خوب و درسته یا مشکلاتی که فکر میکنم بده و نباید باشه. و اگه اونا ثابت هستن به احتمال زیاد خوبه تا بد
میگم، بستگی داره. نمیشه کلی گفت
بعلاوه هر عوض شدنی خوب نیست
خیلی از آدم ها و عوض شدن هاشون رو که نگاه میکنی، به این نتیجه میرسیم که مرداب بودن شرف داره…!
نداره؟
ها تو!فک کردم منو میگی!:دی
چی میخونم یعنی چی! من هنوز قزوینم!:دی
بگذریم ازینکه هر آدمی در حین تغییر، هیچ وقت تغییر نمیکنه به نظر من، اما فک کنم چشمم دنبال یه تغییری بود تو دیدت. نه ازون تغییرای بنیادی، ازون تغییرایی که تجربه و گذشت زمان عاملشه. اینه که وقتی نوشته هاتو دیدم و دیدم دقیقا هموناست، تعجب کردم اگر نخوایم بگیم نا امید شدم. هرچند که الان با این دیدی که تو گفتی هم جالب اومد به نظرم.
جواب دو خط آخر رو هم که دادم اون بالا دیگه، هیچ آدمی “عوض نمیشه” به این معنا. اگر یه آدم خوبی بد شده، از اول یه چیز بدی توش بوده که به مرور زمان پر و بال گرفته. هیچ آدم خوبی بد نمیشه، همونقدر که هیچ آدم بدی خوب نمیشه.
ها باید بزنم روی پاسخ به جای اینکه هی کامنت جدید بذارم!!!ببخشید!
=))))))))))))))) بعد فک کن واسه اعلام “ها باید بزنم روی پاسخ به جای اینکه هی کامنت جدید بذارم!!!ببخشید!” هم باز به جای پاسخ یه کامنت جدید بذاری!
:)) شوما خودشو اذیت نکن!! منزل خودمونه!
من فک کردم تموم شده اون. از قزوین خوشت اومده ها! مثلن چه تغییری؟ چرا فک میکنی اینجوری بده؟
بابا ترم سه بودم این ترم دیگه. الان رفتم ترم چهار که فقط پروزه پایانی و سمینار و این حرفاست. اول ماجراست تازه!
چه تغییری؟ مثلن اینکه کمتر گیر آدما باشی.یعنی فکرت کمتر گیر آدما باشه، چه میدونم
پروژه رو که ترم 1 و 2 شروع کردی. نه؟!
تغییر که کردم…
ولی خب… نمیشه همیشه همونی که میخوای باشی، تاریخ هم همیشه تکرار میشه متأسفانه یا خوشبختانه، به خاطر یه عده هم نمیشه همه رو یه جور دید… نمیتونی به حساب همه بذاری
چی بگم
نمیشه دوباره یه روز برفی باشه و تو بیای ونک از خیابون عین یه پنگوئن رد شی و من هی بخندم که این چرا اینجوریه و تو ذوق کنی؟!… :)
:))پنگوئن خودتی و عمه ت! من فرشته م بدبخ، فرشته با بالش
همین که خودت میدونی بسه!
فرشته با بالش… اوه! چه سک.سی! :)) P:
اوه یِس بیبی پس چی!:دی
:)) بهع! تأثیر قزوینه ها!
گاهی وقتا هم روند تبدیل شدن تو به شما خیلی قشنگه :D
وقتی که یکی روز به روز واست عزیزتر میشه… شمایی شبیه تو، اما پر از احترام ;) پیروز باشی
ولی درد داره اغلب
نه؟
سلامت باشی
خیلی وقته میخونمت
اما نمیدونم چرا شروع کردم به خوندنت… :)
بسیار موافقم!
یکی دوبار به این روند فکر کردم و دلم قنج رفته
:]
:) اوهوم. قشنگه