وقتی ساعت دو نصفه شب در حالی که داری فیلم میبینی
بابات میاد و در مورد وقت تلف نکردن میگه
اینکه درس بخون و چیزی کم نداری
اینکه میتونی و باید موفق بشی
برنامه برای ادامه ی زندگیت داشته باشی
به ادامه تحصیل و ارشد و خارج و زندگی و آینده فکر کنی
اینکه زندگیشون رو برات گذاشتن
اینکه هرکاری بگی میکنه
اینکه میخوای زن بگیری؟ کلاس بری؟ خارج بری؟ …؟
اینکه …
( اینکه رو اعصابی! )
میگه که همین دخترایی که باهاشون چت میکنی و حرف میزنی و عکسشون رو میبینی
( این جمله ی بالا دوتا نکته داشت. یکیش کلشه که نکته ست! اون یکیش هم “ها”ی بعد از کلمه ی دختره! قضیه ی عکس هم یحتمل اشاره داره به بک گراند های اخیرم، که در حال حاضر عکس مریمه)
وقت ازدواج هیچ کدومشون پا پیش نمیذارن و خونه و درآمد و ماشین میخوان
و …
بعله دیگه اینجوریاس! یعنی نبود ها، شد!
پ ن: البته مسئله یه مقدار جدی تر از صحبت بود ولی خب…
اینو که خوندم به این نتیجه رسیدم که یه جورایی همه ماها یه شکل زندگی میکنیم! حالا با یه سری تفاونا که خیلی اندکه!اما راه خاصی نمیشه برای این ماجرای تمام نشدنی پیدا کرد! از اینجای قصه به بعد ماها با اونا تو یه «تضاد» آشکاریم که فقط با سکوت، یا جدا شدن ازشون از یاد میره! حل نمیشه!
بیا و دو زار نصیحت کن!!مگه حرف تو گوش این بچه میره!!این آدم بشو نیست که نیست!!نمیدونم پس فردا چی جوری میخوان تو این جامعه زندگی کنن!!
…
ادامه بدم هنوز!؟!؟
ooow
khob axsesho az ro background bardar ke babat nabine
هم واسه این پستت، هم اونی که سر مامانت نوشتهبودی، اومدم یه چی نوشتم از اینجا تا خونهی شما.
منتها هردفعه ترجیح دادم پاکش کنم.چون هم خودت چیزایی که خواستم بگم رو بهتر میدونی، هم اصلا خوشم نمیاد نصیحت کنم.منتها ماها زیادی داریم همدیگه رو تایید میکنیم.
اشتباه کردی
خیلی اشتباه کردی
حداقل ایمیل میکردی از همین کادر کناری
من اصلن از نصیحت بدم نمیاد، یه محبته، یه هدیه ست
آخه وقتی خودت همهشو میدونی! وقتی خودت مطمئنم میدونی مشکل کجاست و چقد راست میگن! وقتی درستکردنش فقط یه کم، یه کم اراده میخواد!