نوشته شده توسط امین در 30 آذر 1388

همین روزهاست که منو از محل کارم پرت کنن بیرون!

طرف وایساده میگه: منتظری همون وقت مرد که امام پرتش کرد بیرون…

میگه ما همونموقع عکس هاش رو آتیش زدیم، مثل الآن که عکس های کروبی و خاتمی رو…

اون یکی میگه دیدار ما با شما روز قیامت، باشه تا ائمه قضاوت کنن…

من هم که قرار نبود وایسم نگاهشون کنم و …!

صادق ( که کماکان چفیه َش رو دوششه ) اومد و بوسم کرد و گفت: امین جان تو داشتی میرفتی خونه

—————-

بچه ها قرار گذاشتن ظاهرن. هرکس میتونه سه شنبه ساعت ۳ بیاد بریم بیرون تو کامنت ها خبر بده

۱۲ دیدگاه دسته‌بندی : وردپرس

۱۲ دیدگاه برای “”

  1. سینا گفت:

    تا جایی که میتونم از برخورد و هم صحبتی و جر و بحث با بسیجی جماعت خودداری میکنم
    البته اونایی شون که نشوون دادن هیچ رقمه حرف حساب سرشون نمیشه و الا و بلا حرف حرف خودشونه

  2. پرناز گفت:

    چه بد که اینجوری شده
    یه زمانی بود حرفم این بود که هیچ وقت ایران رو ول نمیکنم مردمش رو دوست دارم
    تازگیا وقتی دوستم میگه حتی اینها؟ نمیدونم چی بگم
    با اینکه کیدونم اینها همش از ندونستنه
    هم ما هم اونها
    ای کاش فقط ای کاش هیچ وقت اینجوری نمیشد همین

    :(

  3. مریم بانو گفت:

    من نمی تونم
    برات متاسفم که باید دو روز بیشتر برای دیدنم صبر کنی. البته اگــــــه 5شنبه بیام

  4. مریم بانو گفت:

    امین؟
    خواهشاً یه کاری کن پرتت نکنن بیرون. باشه؟
    همونجا سرت گرم باشه کمتر بیخ ریش ما باشی هم برای ما بهتره هم خدا ازت راضی تره! :دی

    :خنده شیطانی

  5. marya گفت:

    به به!چه پسری!
    می بینمتون فردا!

  6. آدمیزاد گفت:

    دل قوی دار برادر!!!
    نوبت ما هم میشه :)

  7. ناشناس گفت:

    :)
    تو بودی به من گفتی حالیت نیس؟
    بگو خودتم حالیت نیس
    رو نمی کنی

دیدگاه‌تان را ارسال کنید ...


Time limit is exhausted. Please reload CAPTCHA.