بنا نداشتم برای تولدم پست خاص و مشخصی بنویسم، اما… خب حالا نوشتم!
تابستون سال دوم دبیرستان یه کلاس زبان داشتیم که بخشیش به این شکل میگذشت که یکی میرفت پای تخته و باقی بچه ها هر سؤالی که میخواستن به انگلیسی ازش میپرسیدن و اون هم به انگلیسی جوابشون رو میداد
وقتی یکی از بچه از من تاریخ تولدم رو پرسید و با جواب نمیدونم ِ من مواجه شد؛ همه زدن زیر خنده! بعد که خنده ها تموم شد یکی از بچه ها به عقلش رسید که علتش رو بپرسه، من هم سعی کردم که همونجوری دست و پا شکسته حالیشون کنم که دلم نمیخواد این تاریخ رو حفظ باشم؛ که حس میکنم انتظار بوجود میاره، از هدیه گرفتن تا یه تبریک؛ که وقتی انتظارت برآورده نشه ممکنه ناراحت بشی؛ که همین خودش میتونه باعث ناراحتی و دوری و جدایی بشه…
گذشت و رسیدم به حالا که اگر اشتباه نکنم حدود دو سالی میشه که تاریخ تولدم رو حفظ هستم. البته تا همین چند وقت پیش هم گاهی روزش رو یکی – دو روزی پس و پیش میگفتم. البته نه از روی عمد، یه جورایی شاید هنوز توی ناخوداگاهم سعی داشتم درست و دقیقش رو حفظ نشم. الآن دیگه جز تاریخ تولد خودم که حفظ شدمش، سعی میکنم تاریخ تولد دوستان و خونواده رو هم توی گوشیم داشته باشم و البته یکی – دو نفری هم هستن که تاریخ تولدشون رو حفظ شدم و یادم مونده و فراموش نشده
خلاصه اینکه: آدما تغییر میکنن، نه لزومن به این دلیل که میخوان که تغییر کنن، گاهی حتا دلایلی هم برای تغییر نکردن دارن. اما محیط، شرایط، دوستان، نیازها و … به آدم فشار میاره و آدم رو مجبور میکنه. گاهی حتا این فشار از روی زور و اعمال نظر و غیره نیست
گاهی حتا به همین سادگیه که دوستانت ازت تاریخ تولدت رو بپرسن و از تو جواب بخوان، و نمیدونم خارج از انتظارشون باشه…
اول که تولدت مبارک
بعد که خوشحالم بالاخره آگاه شدوی و از جهل در اومدی و تاریخ تولدتو حفظ کردی:دی
فکر نمی کردم پست بذاری امسال
یعنی تا سر شب اومدم خبری نبود…
اینجا هم تولدت مبارک
حالا چه دوست داری اینو بشنوی یا نه.. اما من دوست دارم بگم رفیق :)
یه سال زود گذشت ولی .. همونقدر که دو سال دوستی …
آخ
3 از…
خیلی توی این «دست و پا زدن برای مقاومت در مقابل چیزی که قبولاش نداریم» شبیه همایم.
و نتیجهای که آخر کار گرفتی هم دقیقن خیلی شبیه نتیجهایه که آدم مجبور میشه بگیره گاهی.
خیلی پست خوبی بود. شاید روانکاوانهترین چیزی که تا حالا نوشتی.
تولدت هم همچنان مبارک
انتهاش تنهاییه
و درد
عجیب ترین پستی بود که در مورد تولد تابهحال خوندم .
روز تولد آدم یه عالم دعاهای خوب نثار آدم میشه .
تولـــــــدتون مبارک
با یه عالم آرزوها و دعاهای خوب خوب :)
:)
جلل خالق …روز تولد از نظر من مهمترین روز ادمه …
در هر صورت تولدت مبارک ….
تولد منم یادت نره
: )
۷-۸ سالم که بود٬ یه روز مث همیشه مامان اومد دنبال من و بهار آوردمون خونه.طبق معمول رفتیم تو اتاقمون به لباس عوض کردن و مشق نوشتن و اینا.مشقهام که تموم شد مامان صدام کرد که بدوین دو تاییتون بیاین! مریم چشاتو ببند! ببند دیگه! بعد دستمو گرفت بردم تو پذیرایی و .. “تولدت مبارک!” کل پذیراییمونو که زیادم بزرگ نبود بادکنک و از این کاغذ رنگی فرفریا و پیچپیچیا که من میمردم براشون زدهبود! بعدم زنگ زد یکی از دوستاش که تنها آشناهای ما تو تهران بودن اومدن با هم تولد گرفتیم! تولد جمع و جوری بود٬ خیلی ساده٬ خیلی کوچولو٬ خیلی کم.. ولی هنوز که هنوزه تقریبا هر سال یادش میافتم.یادش میافتم و غصه میخورم که چرا همش منتظر چنین روزیام.روز تولد آدما خیلی برام مهمه٬ اما دیگه هیچوقت لذتی که اون روز بردم٬ ذوقی که کردم٬ اون چیزی که ته دلم لرزید٬ اون همه که خوشحال شدم.. دیگه هیچوقت نخواهم داشتش.
این بود خاطرهای از من :) تو که اینا رو گفتی٬ یادش افتادم.هعی..
آقا من نمیدونستم تولدته وگرنه زودتر میرسوندم خودمو! تف!:ا
امین حالا چرا ۱۹ به اضافهی فلان؟؟!:)) ۲۲ که زیاد نیس پسرم! بعد چرا ۱۹؟ آخه بقیه معمولا از ۱۸ میگن!
و دیگه این که به قول یکی از دوستای خودت ایشاا.. تا هروقت که به درد خودت میخوری عمر کنی.جواب سوالاتو بگیری.اعتیادت به نت بیافته.زندگیت پر از هیجان بشه.روزمرگیت کم شه.”آدم”های دور و برت زیاد بشن.یه جورایی یه طوری شه که به دنیای مجازی احتیاج نداشتهباشی..
نمیدونم٬ به هر چی که برای ادامه دادن میخوای و نداری برسی٬ اون طوری که باید.
:)
19 تاریخ جدا شدنه
تاریخ دانشگاه رفتن
تاریخ رفتن به 360
تاریخ دوست شدن با آدمای جدید
تاریخ حرف زدن با یه دختر
تاریخ…
شایدم شروع مرگه
میشه این کامنت خصوصی بشه؟!
آخه وقتی خوندمش نتونستم جلوی خودمو بگیرم که چیزی نگیرم
چرا که هر خطش حرف منم هست
تا الان نمیدونستم
ولی حالا که حساب کردم دیدم مال منم 19 سالگیم یه مرزی بوده توی تموم عمرم
همیشه میگفتم سه سال پیش اینطوری بودم ، حالا اینطوری شدم
حالا از این به بعد میگم قبل 19 سالگی اینطوری بودم ، بعدش اینطوری شدم ;)
آااااااااه
عه دیدی! انقد فک زدم یادم رفت بگم تولدت مبارک!:))
ببین من چه آدم کلیشهایای نیستم! ببین!:دی
بعنوان یک پسربچهی دبیرستانی جواب دندانشکنی بود
دلم میخواست بدونم پاسخ معلم چی بوده
اصلاً چیزی بوده…
به بچه ها جواب دادم
معلمه خندید
دوستم داشت
همه ی معلمام تا قبل از دانشگاه! دوستم داشتن
یه جورایی براشون متفاوت بودم
و بزرگ