نوشته شده توسط امین در 24 آذر 1388

sunset

دلم…

۱۱ دیدگاه دسته‌بندی : علی الحساب

۱۱ دیدگاه برای “”

  1. موبد گفت:

    غم بیامیخته با رنگگ غروب
    .
    .
    .
    سهراب
    .
    .
    .
    .
    خوشمان آمد

  2. آزاده گفت:

    جالبه! شاید به آخرین چیزی که دقت کردم گرفتگیه دلت بود! چیزای زیادی میشه تو دلت دید!

  3. unique گفت:

    دیدی دیدی گفتم ، دروغ می گه !
    .
    هوم دلت چی ؟
    گرفته ؟
    کوچیک شده ؟
    حالا ، یاد گرفتی راستی ؟!

  4. بهانه گفت:

    هی میگم از این غذاهای نفاخ نخورید…!!

  5. unique گفت:

    ببین داری یه کاری می کنی واسه پستت مطلب بنویم !!!!

  6. unique گفت:

    چرا گرفته دلت مثل انکه تنهایی؟

    چقدرهم تنها !

    خیال می کنم دچار ان رگ پنهان رنگ ها هستی

    دچار یعنی عاشق

    و فکرکن که چه تنهاست اگر که ماهی کوچک دچار ابی دریای بیکران باشد…

  7. سعيد گفت:

    دلت…
    کتک میخواد، کاملن احساس میکنم

  8. marya گفت:

    کجایی امین؟

  9. ba photoshop chejoori intorish kardi ?
    age mishe inja javabesho nade ~ too blogam
    montazeramm

دیدگاه‌تان را ارسال کنید ...


Time limit is exhausted. Please reload CAPTCHA.