دیالوگ بی اعصاب

  • Post author:
  • Post category:تضاد

زندگی مثل مجموعه‌ای بی‌پایان از بدبختی‌هاست
که تنها
پیام‌های بازرگانی مختصری از خوشبتی داره
—————–
وقتی آخرش زندگی به طرز هیجان انگیزی به‏هم می‌ریزه
یه لحظه می‌بینید تصمیم بد و بزرگی گرفتین
تصمیمی که شما رو به گُه‌خونه می‌رسونه
—————–
می‌بینید؟
لازم نیست حتما یه ابرقهرمان باشید تا به دختره برسین
نیمه‌ی گمشده‌تون از شما یه قهرمان می‌سازه

ادامه خواندندیالوگ بی اعصاب

دیالوگ: ماندن

– زندگی مشترک طولانی‌ای داشتی؟
+ نه به اندازه کافی طولانی… ۴۲سال
– وای! چطور بود؟
+ میدونی… وقتی مردم میگن که میخوان با همدیگه پیر بشن؟
– اوممم
+ خب، ما اینطور بودیم
وقتی ۲۰ ساله بودیم، همدیگه رو دیدیم
من ۲۰ سالم بود
اون ۱۹ سال
و چیزی که خارق العاده بود
این بود که اون واقعاً عوض نشد
انجام دادن این کار سخته
طوری زندگی کرد، انگار چیز ساده‌ایه
همیشه… حتی اگه نبود
—————–
فکر کردم میتونم انجامش بدم
فکر کردم میتونم اون مردی باشم
که بهت گفتم…
که میشم
…و بعدش، یه جایی در مسیر زندگی‌مون
فکر کنم تو رو از دست دادم
اما در واقع این من بودم… من گم شده بودم…
این دنیا خیلی گیج کنندست
و من برای لحظه‌ای گند زدم
و حالا دارم میبینمت که آماده‌ای که همه چی رو بخاطر من از دست بدی
اجازه نمیدم این اتفاق بیفته…
دوستت دارم
و اگه اجازه بدی، خیلی بهتر از قبل خواهم بود…

The Intern 2015 movie tazad blog
The Intern رو ببینین :)‏
ادامه خواندندیالوگ: ماندن

دیالوگ: قیمت

پادشاهی‌ با ارتش‌ بدست میاد
‏ولی امپراطوری‌ با اتحاد به وجود میاد
————–
– می‌دونی وقتی تو رو به عنوان یه خدا می‌دیدن، چقدر طور می‌کشید ‏که تو رو به عنوان پادشاه‌شون ببینن؟

+ من هیچی نمی‌خواستم

– دقیقاً! گناه تو ‏این بود که هیچ جاه‌طلبی‌ای نداشتی
‏می‌تونم با یه مرد جاه‌طلب کنار بیام، ‏اون رو میشه خرید
‏اما مردی که هیچی ‏نمی‌خواد، هیچ قیمتی نداره…

ادامه خواندندیالوگ: قیمت

دیالوگ: امید

– ما باید بهشون نشون بدیم که اون یکی از ماست…
لازم نیست خودش رو نابود کنیم. فقط وجه ش اگه خراب بشه، اون موقع باقی کار رو میسپاریم دست مردم
+ پیشنهادت چیه؟
– بازار سیاه ها رو تعطیل کنیم
همین چیزی که دارن رو هم ازشون بگیریم
بعدش شلاق ها و اعدام ها رو دو برابر کنیم و تو تلویزیون زنده پخش شون کنیم
ترس بیشتر، بیشتر و بیشتر…
+ جواب نمیده! تا زمانی که امید داشته باشن، ترس کارساز نیست…

ادامه خواندندیالوگ: امید

دیالوگ: بدرود فرمانده

مهم اینه که بتونی قدرت رو کنترل کنی
مسئله فقط به دست آوردن قدرت نیست
مسئله درست استفاده کردن از اون ِ
حتی یه کودتا هم باید روی اصول درستی پایه گذاری بشه
بهتر کردن شرایط زندگی مردم هدف ِ اصلی ِ

———-

وقتی به کوبا برسیم، میجنگیم
و وقتی بجنگیم، حتمن پیروز میشیم

———-

انقلاب رو نمیشه صادر کرد
انقلاب ها به خاطر ایجاد تغییر در شرایط سخت و طاقت فرسا بوجود میان
شرایط سختی که توسط حاکمان دیکتاتور بر علیه مردمشون بوجود اومده

———-

در نظامهای سرمایه داری، اکثر آدمها داخل قفس های نامرئی زندگی میکنن
فرصت های زندگی ِ بیشتر انسان های این جوامع، توسط نیروهایی که اونها هرگز نمیشناسن تعیین میشه

———-

بعضی از مشکلاتمون توسط آمریکایی ها بوجود میان
بعضی دیگه شون تقصیر خودمونه

———-

این خیلی راحت ِ که ادعا کنیم در رژیم سرمایه داری یه شخص این انتخاب رو داره که این تمایل انسانی اش را نشون بده
یه بچه، ۱ اسباب بازی داره و ۲ تای دیگه میخواد
وقتی ۲ تا اسباب بازی رو به دست میاره، ۴ تا میخواد
اما اگه کل آدمهای جامعه اینطوری رفتار کنن
یا وقتی که این “داشتن ها” امتیاز انحصاری یه عده سرمایه دار بشه
ضعیف ترها تحت فشار قرار میگیرن
اونوقت، زمانی میرسه که یکی باید بلند بشه و کاری بکنه

———-

این کاری ِ که همه ی رهبران میکنن
اونها مردم رو متقاعد به قبول تفکر خودشون میکنن

———-

پس تو یکی از اون هایی هستی که فکر میکنن ما میتونیم یه انقلاب رو بدون اینکه آمریکایی ها بفهمن انجام بدیم؟
نه مرد! یه انقلاب واقعی نمیتونه پنهان باشه

 

همه از زبان چه گوارا به نقل از فیلم: چه – قسمت اول

اینجا رو هم ببینین +

ادامه خواندندیالوگ: بدرود فرمانده

دیالوگ: امید

امید تنها چیزی ِ که از ترس قوی تر ِ

یه ذره امید اثربخشه، یه عالمه امید خطرناک

یه جرقه مشکلی نداره، تا زمانی که محدود باشه…

——–

خیلی وقت بود اینجا چیزی ننوشته بودم… این هم از ۱ ماه پیش توی پیش‌نویس‌ها بود…‏

ادامه خواندندیالوگ: امید

۷۴۷ – دیالوگ

+ هر دوی اونا مجرمن، به خصوص داربی. تو که خودت می دونی…

– این مهم نیست که تو چی می دونی، کلاید. این مهمه که بتونی در دادگاه اثبات کنی

——-

+ من تجربه کردم، نیک… درسهایی که با خون یاد داده نمیشن؛ به زودی فراموش میشن

——-

– چرا ما کار درست رو الآن انجام ندیم؟

+ من دارم کار درست رو انجام میدم نیک
فقط باید از نگاه من ببینی

ادامه خواندن۷۴۷ – دیالوگ

۷۴۶

  • Post author:
  • Post category:تضاد

مهم نیست چه اتفاقی افتاده، یا اصلن چرا افتاده

مهم اینه که ما اینجاییم

تنها سوال اینه؛ چطور خارج بشیم؟

 

ادامه خواندن۷۴۶

دیالوگ: راه

– چرا ما سقوط می کنیم؟

+ تا یاد بگیریم خودمون رو بکشیم بالا…
——
خشم ِ غیر قابل مهار، اندوه رو خفه می کنه

تا اینکه خاطره ی اونی که خیلی دوستش داشتی تبدیل به سم تو رگهات میشه

و یه روز به جایی میرسی که آرزو می کنی کاش کسی که دوستش داشتی هرگز وجود نداشت… تا بتونی از دردت رها بشی
——
+ کار داره سخت تر میشه…

– نمی تونی به تنهایی دنیا رو عوض کنی

+ راه دیگه ای دارم؟
——
توی اعماقت ممکنه هنوز همون بچه ای باشی که قبلا بودی،

ولی تو اون چیزی نیستی که درونته

کاری که میکنی شخصیتت رو نشون میده

ادامه خواندندیالوگ: راه

دیالوگ – حقیقت

هیچوقت سؤال هایی که نمیخوای جواب شون رو بدونی نپرس

—-

میدونی مخرب ترین نیروی جهان چیه؟

پشیمونی

—-

[مشت اول] این به خاطر اینکه بهم دروغ گفتی

[مشت دوم] و اینم به خاطر اینکه بهم حقیقت رو گفتی!

—-

تلخ ترین حقیقت از شیرین ترین دروغ بهتره

ادامه خواندندیالوگ – حقیقت