نوشته ی ۷۵۸ ام

وقتی توی خونه تکونی، لای کتاب ها، توی جعبه ها و کیسه ها، ته ِ کشوها… تیکه های نوشته ها و خاطره ها رو پیدا میکنی… خشک میشی… میشینی و نگاه شون میکنی، خوشحال میشی، غمگین میشی، میخوای اجازه بدی که بگذرن و رد بشن…

اما در نهایت میرن یه جای دیگه… تا یه خونه تکونی دیگه…

 

پُر شدم

میخوام خالی بشم…

اما… نمیشه…

 

 

نزدیک آخرای هر ماجرا، حس سنگین و غمگینی داره

حتا پایان یه سریال. امشب داشت میگفت:

– … این رو قبلن گفته بودم! چند بار هم!

من فقط…

یه آدم پیر کسل کننده ام که داستان‌هاش تمومی نداره

+ من داستان‌های تکراریت رو دوست دارم

امیدوارم که هیچ وقت تموم نشن

تو عشق زندگیه منی

ولی…

من فقط واسَت نگرانم

من نمیخوام که تو کسی باشی که توی داستان‌هاش زندگی میکنه…

زندگی همیشه میره جلو…

ادامه خواندننوشته ی ۷۵۸ ام

دیالوگ: دیوونگی

– تو دیوونه ای

+ من دیوونه م؟

– آره، چند وقته که تو دیگه با رابین رابطه نداری؟

+ هشت سال

– و هنوز داری خودت رو میکشی که یه چیز بدلی کوچولو واسش بگیری! این دیوونه‌گی ِ . از دیوونه‌گی هم بیشتره! کلمه ای واسه توضیح دادنش پیدا نمیکنم

+ در واقع یه کلمه واسش هست
اون کلمه هم “عشق” ِ
من عاشق اونم. باشه؟
اگه دنبال معنیش میگردی، این میشه که به یه نفر اهمیت بدی. در ورای همه ی عقلانیت ها و همه ی خواسته هات
فرقی هم نمی کنه که چقدر تو رو خرابت میکنه
این عشقه
و وقتی که تو عاشق یه نفری، فقط نباید هیچ وقت دست بکشی
حتی وقتی که مردم ازت رو برگردونن
یا بهت بگن دیوونه
حتی بدتر… حتی بدتر…
نمیتونی تسلیم بشی
چون اگه من بتونم تسلیم بشم
اگه من بتونم… فقط… میدونی… به تمام توصیه های دنیا گوش کنم و برم و یه نفر دیگه رو پیدا کنم
به این نمیگن عشق
این…
این یه چیز فانی ِ
این ارزش جنگیدن رو نداره
ولی…
عشق اینطوری نیست

ادامه خواندندیالوگ: دیوونگی

۷۴۲ – دیالوگ

اثبات که مهم نیست، اعتقاد داشتن بهش مهمه

اعتقاد ِ که به زندگی شکل میده و بهش معنی میبخشه

——

–    یه چیزی هست که باید بهت بگم…

+ پس نگو

–    چی؟!

+ اگه یه چیز باشه که یاد گرفته باشم،
اینه که اگه یه چیزی “باید” گفته بشه
دلیلی نداره که حتمن شنیده هم بشه…

ادامه خواندن۷۴۲ – دیالوگ

دیالوگ – درستی

باید کار درست رو انجام بدی عزیزم…

قول بده همیشه کار درست رو انجام بدی

انجام دادن کار اشتباه توی این دنیا خیلی آسونه

پس…

پس… اگه حس کردی اشتباهه، اگه حس کردی آسونه… انجامش نده

اجازه نده دنیا تو رو تباه کنه…

ادامه خواندندیالوگ – درستی

‏۶۹۳ – دیالوگ

هرچی آدم های بیشتری رو دوست داشته باشی‏،‏

آدم ضعیف تری می شی

براشون کارهایی رو می کنی که نباید بکنی

کارهای احمقانه می کنی تا خوشحالشون کنی

تا امنیتشون رو حفظ کنی…‏

—–

سخته وقتی رو سر یه سگ تاج میذاری

بعدش بهش افسار بزنی

ادامه خواندن‏۶۹۳ – دیالوگ