دیالوگ

نوشته شده توسط امین در 24 مهر 1394

آیا خود او… خود واقعی او، کافی بود؟
این بار جادویی نبود که کمکش کند
شاید این بزرگ‌ترین مخاطره‌ای باشد، که ما به آن دست می‌زنیم
اینکه ما را آن طور که هستیم، ببینند

——-

یکی از کنایه‌های افسرده کننده‌ی زندگی، اینه که

افرادی که به دنبال قدرت هستن ،برای بدست آوردنش کاملاً مناسبن
و برای استفاده کردن از قدرت اصلا شایسته نیستن

پیروزی

نوشته شده توسط امین در 22 مهر 1394

بدونی با کی و برای چی جنگیدی

قبلنا بود

نوشته شده توسط امین در 6 مهر 1394

دیگه یه سری چیزا به تخمم نیست

‏۶۹۴ – نیمه شب…‏

نوشته شده توسط امین در 1 خرداد 1391

When the world falls apart,
I will hold you in my arms like a friend!

When the worlds unkind,
I will make you smile,
I will stay right by your side until the end!

Through the dark of night,
When no hopes in sight
When the walls start closing in,
I’ll be your friend!

When the world falls apart,
If you should ever feel so broken that you can’t go on,
When your world falls apart,
I will hold you in my arms like a friend.

Until the end…

When the world makes you cry,
I will make you smile,
I will stay right by your side until the end!

If the world falls apart,
I will hold you in my arms like a friend!

Till the end…

یک دیدگاه دسته‌بندی : علی الحساب

Where the Streets Have No Name

نوشته شده توسط امین در 11 دی 1390

سرازیری رفتن همیشه راحته و خوش میگذره
اما این به این معنی نیست که پایان مفید و خوبی داره
همونطور که سربالایی رو طی کردن سخته و آزار دهنده
اما معنیش این نیست که پایان بدی داره

۵۹۶

نوشته شده توسط امین در 29 اردیبهشت 1390

جنازه ی پتروس صبح روز بعد پیدا شد

پتروس یخ زده بود

۵۹۵

نوشته شده توسط امین در 29 اردیبهشت 1390

امین… امین منم!‏

امین من بودم

امین مرد

۵۹۴

نوشته شده توسط امین در 29 اردیبهشت 1390

جنازه ی دهقان فداکار از زیر واگن سوم قطار بیرون کشیده شد

۵۹۳

نوشته شده توسط امین در 29 اردیبهشت 1390

کبری تصمیم گرفت

کبری پرید

۵۹۲

نوشته شده توسط امین در 29 اردیبهشت 1390

دارا انار داشت

دارا انار هایش را خرج عمل دخترش کرد

۵۹۱

نوشته شده توسط امین در 29 اردیبهشت 1390

بابا آمد

بابا در باران آمد

بابا با باران اشک هایش آمد

۵۹۰

نوشته شده توسط امین در 29 اردیبهشت 1390

آن مرد آمد

آن مرد با چوب آمد

نوشته شده توسط امین در 14 اردیبهشت 1390

دل ِ دیگه

۳ دیدگاه دسته‌بندی : علی الحساب

اتم ها و آدم ها

نوشته شده توسط امین در 8 فروردین 1390

آدم ها شبیه اتم ها هستن

تا یه جایی همدیگه رو جذب می کنن

و از یه جایی به بعد همدیگه رو دفع می کنن

 

اتم ها انقدر شعور دارن که به حالت تعادل برسن ولی آدم ها…‏

۵۵۴

نوشته شده توسط امین در 7 فروردین 1390

کاش هیچ داستان خوبی

با یه روز یه نفر بود…

شروع نمیشد…‏

۲ دیدگاه دسته‌بندی : علی الحساب

۵۵۰

نوشته شده توسط امین در 5 فروردین 1390

برای بدست آوردن بعضی چیزها باید اونها رو گدایی کرد

و برای داشتن بعضی چیزها باید براشون جنگید

اشتباه کردن این دوتا، فاجعه به بار میاره

زندگی

نوشته شده توسط امین در 4 فروردین 1390

 

حالم یه جور بدی خوبه یا یه جور خوبی بده

 

کی فکرشو میکرد آخر ۸۹ حتا عید رو بهم تبریک نگیم؟

نوشته شده توسط امین در 1 فروردین 1390

زندگی تخـمـی تر از اونیه که بشه براش برنامه ریزی کرد

:))

به جان شما

اعلامیه

نوشته شده توسط امین در 14 بهمن 1389

آقا ما به جای تونسی ها و مصری ها هم گه خوردیم

یکی دیگه انقلاب میکنه، سرعت اینترنت ما کم میشه

بدبختی داریما

یک دیدگاه دسته‌بندی : علی الحساب

نوشته شده توسط امین در 18 دی 1389

شما دوستانی که اینجا رو میخونین، لطف کنید قبل از ادامه ی برنامه! کامنت های من و ناتور برای پست قبل رو بخونین. تا هم من تکلیفم رو بدونم هم شما. اگر نظرتون رو هم بگین، به روشن شدن وضعیت کمک کردین

حالا شاید یه گلی به سرمون گرفتیم!‏