بابا
گاهی فرصت ها هستن، که دیگه جبران نمیشن. درسته که وقت و زمان میره و قابل جبران نیست،
اما فرصت هایی هستن که دیگه نمیشه اون موقعیتی که توشون بود رو تکرار کرد، بیشتر از باقی وقت ها و زمان ها غیر قابل جبران هستن
امروز قبل از تولد گرفتن برای بابام، درست همون موقعی که مامانم داشت کیک رو میاورد، با بابام بحثم شد. بحث که نه ، در حد ۳-۴ جمله
و از خونه زدم بیرون، اومدم اینجا، کتابخونه؛ و الآن هم دارم این رو می نویسم
می نویسم که یادم نره، یادمون نره
افرادی رو که امروز ها هستن و فرداها نخواهند بود
فرصت هایی رو که سوزوندیم، می سوزونیم و خواهیم سوزاند
کاری ندارم چرا و به چه دلیل ، حق یا نا حق ، درست یا غلط
اما ای کاش هیچ وقت بعضی از چیزها اتفاق نمی افتادن
۸۹/۳/۷ – ۱۹:۴ – تولدت مبارک