تولد ۱ – ۱۹+۳ ‏

بنا نداشتم برای تولدم پست خاص و مشخصی بنویسم، اما… خب حالا نوشتم!

تابستون سال دوم دبیرستان یه کلاس زبان داشتیم که بخشیش به این شکل میگذشت که یکی میرفت پای تخته و باقی بچه ها هر سؤالی که میخواستن به انگلیسی ازش میپرسیدن و اون هم به انگلیسی جوابشون رو میداد

وقتی یکی از بچه از من تاریخ تولدم رو پرسید و با جواب نمیدونم  ِ من مواجه شد؛ همه زدن زیر خنده! بعد که خنده ها تموم شد یکی از بچه ها به عقلش رسید که علتش رو بپرسه، من هم سعی کردم که همونجوری دست و پا شکسته حالیشون کنم که دلم نمیخواد این تاریخ رو حفظ باشم؛ که حس میکنم انتظار بوجود میاره، از هدیه گرفتن تا یه تبریک؛ که وقتی انتظارت برآورده نشه ممکنه ناراحت بشی؛ که همین خودش میتونه باعث ناراحتی و دوری و جدایی بشه…

گذشت و رسیدم به حالا که اگر اشتباه نکنم حدود دو سالی میشه که تاریخ تولدم رو حفظ هستم. البته تا همین چند وقت پیش هم گاهی روزش رو یکی – دو روزی پس و پیش میگفتم. البته نه از روی عمد، یه جورایی شاید هنوز توی ناخوداگاهم سعی داشتم درست و دقیقش رو حفظ نشم. الآن دیگه جز تاریخ تولد خودم که حفظ شدمش، سعی میکنم تاریخ تولد دوستان و خونواده رو هم توی گوشیم داشته باشم و البته یکی – دو نفری هم هستن که تاریخ تولدشون رو حفظ شدم و یادم مونده و فراموش نشده

خلاصه اینکه: آدما تغییر میکنن، نه لزومن به این دلیل که میخوان که تغییر کنن، گاهی حتا دلایلی هم برای تغییر نکردن دارن. اما محیط، شرایط، دوستان، نیازها و … به آدم فشار میاره و آدم رو مجبور میکنه. گاهی حتا این فشار از روی زور و اعمال نظر و غیره نیست

گاهی حتا به همین سادگیه که دوستانت ازت تاریخ تولدت رو بپرسن و از تو جواب بخوان، و نمیدونم خارج از انتظارشون باشه…‏

ادامه خواندنتولد ۱ – ۱۹+۳ ‏