به شما دوتا
اصلن شک ندارم توی اینی که گفتم
فکر کنین که یه دوستی دارین، و دوست خوبی هم هست و انقدر هم نزدیک هستین که برای همیشه دوست بمونین
و معمولن توی اینجور روابط صمیمانه هم دیگه آدم به رابطه جنسی فکر نمیکنه
اما قصد ازدواج می کنین
قضاوت با شما
مسئله مالکیت نیست؟؟!
اوم !
نه صرفن نمی شه گفت فقط حس مالکیته ، هر چند که قسمتی ازش هست ، اما چیزای دیگه هم هست ، احساسی که به وجود میاد و آرامشی که می تونه وجود داشته باشه ، اصلن نمی شه بین مسائل جنسی و حس مالکیت دنبال دلیل این تصمیم گشت .
بخشی از واقعیات تلخ و خجالت آوریه که چون همه بهش مبتلا شدن یا خواهند شد ترجیح می ئن توجیه یا انکارش می کنن، اما حقیقت همینیه که گفتی.
من این طور باهاش کنار میام که بپذیرمش.می دونم که هس، می دونم که بده اما جزئی از وجود منه و احتمال طرف مقابلمم همین طوریه.حالا اگه سرش با هم کنار اومدیم فبها نشد زور که نیس، خب من همین موجود مزخرف خودخواه انیم که هستم دیگه، چی کارش کنم؟
منظورت چیه دقیقن آیا ! الان که فکر می کنم تو داری ازدواجو تصاحب معنی می کنی ، درسته ؟
که اگه این باشه خوب یه جورایی درسته ، می دونی وقتی به یکی نزدیک می شه و بهش علاقمند ، خیلی چیزاتونو با هم شـِیر می کنین و خوب این در یه رابطه ی محدوده که بهش می گن دوستی ، اما وقتی رابطه ها نزدیک تر می شه نیاز داری چیزهای نزدیک تریو با هم شـِیر کنین ، بخوای نخوای این مسئله هست ، حالا منظورم صرفن رابطه ی جنسی نیست و در واقع مثل این می مونه که تو در صورتی می تونی راز دوستتو بدونی که از دوستای صمیمیش باشی ، نمی دونم می فهمی چی می گم یا نه ، ازدواج به معنیه تصاحب یه همچین شکلی داره .
تو دوست داری دستی که می گیریش فقط صورت تو رو نوازش کنه ، یا این صدا که با شنیدنش آروم می شی با اون لحن خاص فقط اسم تو رو صدا کنه ، شاید خیلی رمنس گفتم اما در واقع اینا همه جزئیات اون تعریف کل یعنی ازدواج به معنیه تصاحبه .
به نظر من تا زمانی که دو طرف همو تو چیزای غیر منطقی محدود نکنن اسمش خودخواهی نمی شه و همین طور چون مسئله ی انتخاب وسطه محروم کردن بقیه بی معنی به نظر می رسه ، در مورد تنگ نظری هم باید بگم که بستگی به شخصیت خودت داره ، مث همون خودخواهی اگه از این احساسات سوء استفاده نشه بازم بد نیست .
.
از این هم نمی گذرم که ما واقعن نسبت به دوست داشتن هامون این حس مالکیت لعنتی رو بخوای نخوای داریم و متاسفانه خیلی از ماها به جای اینکه سعی کنیم حساسیت ها رو به صورت منطقی از بین ببریم از حساسیت های طرف مقابلمون سوء استفاده می کنیم و در کمال ناجوانمردی بهش می گیم خودخواه و تنگ نظر ، و باز هم متاسفانه متاسقانه این به این دلیله که تعریف درستی از احساسی که بینمون هست نداریم .
.
منو از منبر بیار پایین
:وینک
تا بالا منبری مسأله!
یکیش این که بین پاراگراف اول و دومت یه شیفتی هست که من نمی فهمم. شیر کردن یه چیزه ، ددیکیت کردن کردن این اشتراک یه چیز دیگه. تو می تونی خیلی چیزا رو با یه نفر به اشتراک بذاری اما این الزامی واسه انحصاری کردنش ایجاد نمی کنه، می کنه؟ ینی جدا جداشو می فهمما، حس کردم لااقل ؛ اما منطقی واسه ارتباطشون نمی بینم.
بعد راجع به پاراگراف سوم. چیزای منطقی چیه چیزای غیر منطقی چیه؟ غیر از اینه که اون ” چیزای منطقی ” ت یه بخش عمده ش در واقع چیزایی که عرف و رسم بهت القا کرده؟ واسه اون محدودیتایی که می گی منطقیه چقد دلیل عقلانی میشه آورد واقعأ ؟ بعد فرقش با غیرمنطقیا چیه؟ چی منفکشون می کنه؟ چیزی غیر از شدت و ضعف احساست و خواستت و تواناییت واسه اعمال محدودیته؟ و حدودی که باعث می شه به حس مالکیتت خدشه ای وارد نشه؟
پاراگراف دومم که کلن در مورد جنس مخالف بوده ، شما دلتون می خواد دوست دخترتون یا زنتون رفتارها و صحبت ها و کلن چیزهایی که بینتون هستو با کسه دیگه هم داشته باشه ؟ دارم می گم اگه به ازدواج از این دید نگاه کنی درسته می شه همونی که امین گفت . ارتباطشون اینه .
چیزای غیر منطقی اینکه طرف مقابلم برای مثال بهم بگه کلن با هیچ پسری حرف نزن این کاملن یه چیز غیرمنطقیه . چیزای منطقی هم خوب دیگه نمونش زیاده ، چیزهایی که واقعن باید بین خودشون اتفاق بیفته ، می تونه مسائل جنسی باشه ، عاطفی باشه ، کارایی که واسه هم انجام می دین .
نه خیلی از این چیزا عرف و رسم هم نیستن ، خودت یکم فکر کن دیگه ، همه چیز رو که من نباید بیام مو به مو بگم .
.
این سوالایی که بعدش قطار کردیو من کلن و اساسن باهاشون مشکل دارم ، بخوای نخوای این حس به وجود میاد ، چرا باید بد باشه ، می دونی ظرفیت همه مث هم نیست و در ضمن اصلن هم نشانه ی ضعف نیست ، اینکه بخوای زندگیتو نگه داشته باشی خیلی هم خوبه .
من دلم نمی خواد دوس دخترم یا زنم رفتارا و صحبتا و کلن چیزایی که بینمون هستو با کس دیگه هم داشته باشه،خب منطقش کو؟منطق دل بخواهیه؟خب من خیلی چیزای دیگه ام دلم نمی خواد. مثلاً دلم نمی خواد زنم یا دوس دخترم با کلن با هیچ پسری حرف بزنه. فرق این و اون چیه که یکیش منطقیه یکیش نیس؟
کلیت عقلی شاید
اینکه چنتا عاقل بی طرف و سالم بپذیرن
اما خب آره ممکنه به مرور یا طبق نقسه یه عده حتا! عوض بشه
مثل چیزی که ما بهش میگیم غیرت اما ظاهرن یه جاهایی منقرض شده و اینجا هم داره میشه!
منطفش توی احتمال از دست رفتن زنت یا دوس دخترت با این کارشه.
یه چیزیه که به میزان رخداد های در پس اینها بر می گرده .
مثلا اینکه چند نفر با حرف زدنه ساده با دیگران از دستت رفتن ، چند نفر با زدن حرفهای بین خودتون…
من برای بار چندم عرض می کنم تا وقتی خودت تجربه نکردی نخواه که درکش کنی. الان یه جور حسی داری راجع به اینکه یه آدمو برا خودت بخوای و بعدا یه حس دیگه
من یه جورایی به این رعایت حس مالکیت میگم تعهد. حالا تو بگو تعهد بده؟بعدم اینکه تو الزامی برای تعهد داشتن نداری. کم کم به این نتیجه می رسی که از این تعهد لذت می بری ( من اصلا از دید جنسی به این قضیه نگا نمی کنم، فک کنم منظور تو هم همینه)
جساراتاً می تونم بپرسم الآن شما داری از تجربیاتت واسمون می گی یا قانون خودتو نقض می کنی؟
منم یه جورایی به مصرف مواد مخدر می گم تفریح،حالا تو بگو تفریح بده؟آخه این چه وضع ماله کشیدنه؟ینی چی که بر میداری اسمشو عوض می کنی بد توجیهش می کنی؟!
ان آقا من کامنت همه رو میخونم و میفهمم
بعد تو میگی قضیه یه چیز دیگه است
خب بگو قضیه چیه
الان حرفای کوروش به نظر درست میاد. جز اینکه همه اینی که می گی هنوزم از نظر من بد نیس. یه چیز جدیده توی زندگی آدم، که آدم زندگیشو باهاش تطبیق میده، که تو بهش میگی کنار اومدن.
اینکه آدم از کسی که باهاش زندگی می کنه یه سری انتظاراتی داشته باشه (اعم از چیزی که قبلن بهش اشاره کردم و یا حتی چیزای روزمره و معمولی…) این بد نیس. این لازمه زندگی مشترکه، و واقعن بد نیس. ما بخشی از این حس رو توی زندگی فعلیمون هم داریم، البته یه مقدار کم رنگ تر، بدون اینکه مشکلی توش باشه. نمود بارزش رابطه پدر و مادرا با ما،
خلاصه من هنوز بد بودنشو درک نکردم. اگرم فضیه همچنان این نیس که یه بار درست بگو بینم چیه
مـخم سوت کشید بس که کامنتا رو خوندم
ازدواج هر چی که هس
خیلی خفنه لامصب
هم تو سرنوشت دنیوی
و هم بزرگتر از سرنوشت دنیوی ، سرنوشت اخروی آدما رو براحتی میتونه دس خوش تغییر کنه
بهتره راجع به ازدواج خوب صحبت کنیم
نه معنی و حسی که از ازدواج تو اذهانمون هس
اینم از کامنت من
دونقطه دی
روزمرگی
.
خلاصه شدن همه ی رسالت آدم در بزرگ کردن بچه ای که بعدن ممکنه اصلا بهش افتخار نکنی
.
سر کله زدن اجباری با آدمایی که دوس نداری باهاشون سر و کله بزنی !!!ه
.
ندیدن فیلمهایی که دوس داری ببینی
.
نساختن فیلمهای کوتاهی که میتونستی بسازی
.
نرفتن به مسافرت هایی که میتونستی بری
.
کللن
چی میشه که ما آقایون ازدواج میکنیم؟
؟؟؟
؟
؟
بپکی ای دل !!!ه
امین جان چند سوال:
از کجای این حس مالکیت می ترسی؟ می تونی بگی اگه این حس لعنتیه، پس خوبش چیه؟ اگه نباشه خوبه؟
یا اینکه اصلا موضوع چیز دیگه ایه؟
می دونی امین من حس می کنم تو می ترسی که این حست اون چیز قشنگی که همون دوستیت هست رو هم خراب کنه، یعنی به نقطه ای برسی که دیگه این دوستی هم نباشه؟
اگه اشتباه می کنم بهم بگو
ولی فقط یه چیزی رو بهت بگم، آدما، اگه نخوام جمع ببندم، اکثرا خودشون از اینکه مال کسی باشن لذت می برن، شاید تعجب بکنی، ولی حس اینکه یکی اون قدر دوست داره که حاضر نیست با هیچ چیزی عوضت کنه یا شریک شه خودش لذت بخشه. در ضمن امین جان ماها انسانیم، ما چیزی داریم به اسم زبان، ما می تونیم حرف بزنیم، تو می تونی زندگیه خودت رو خودت بسازی، اگه حس می کنی همسرت نارحت میشه باهاش حرف بزن. صحبت کن.
حالا این عروس…. کی هست؟ :d
این ترس رو قبلن خودم به مریم ( بزرگه! ) گفتم، و قبول دارم که هست. اما من الآن کاری باهاش نداشتم!
.
اون دو نفر شاید
بقیه چی؟
.
نه همیشه نمیشه گفت که
.
ای کوفت! زیادن! کدوم رو بگم؟
چند بار این پستت رو باز کردم و بستم که کامنت نذارم چون ممکنه زیاد بشه خودمم حوصلهم نشه، ولی چون هی گفتی مهمه گفتم منم نظرمو بذارم از دست ندی:دی
ببین امین مطمئنم نیستم منظورت همینه یا نه ولی من سر همین حس مالکیت لعنتی گاهی با خانواده مشکل پیدا میکنم.
منتها فرقش و یه جورایی خوبیش اینه که سر ازدواج تو طرفت رو “انتخاب” میکنی و به قول معروف سنگاتون رو وا میکنید، میتونی یه سری شرط بذاری، یه سری قانون، نمیدونم همین مثلا مالکیت و اینا، میتونی محدودهات رو و عقیدهات رو روشن کنی و در نتیجه یکیو پیدا کنی که بعدا نه تو ضجر بکشی و نه اون.
ولی کلا، این حسه تا یه جایی لازمه، جلو نگهداشتن و امن بودن زندگی دو طرفو میگیره، اگه هم دو طرف به همدیگه اعتماد داشته باشن و همدیگه رو پذیرفته باشن و فهمیده باشن فک نکنم مشکلی پیش بیاد، منتها اگه یکی از طرفین بخواد زیادهروی کنه که هم واسه خودش جهنم ساخته هم واسه اونی که ادعا میکنه دوستش داره.
بقیه چی؟
مثلن تو یه دوستی داشتی که پسر بوده ( درست یا غلط ، جای بحث داره سرجاش ) اما بعد از ازدواج دیگه شوهرت نمیذاره، یعنی در هر صورت شکل رابطه ت عوض میشه
یا نه ، یه دوستی داشتی که دختر هم بوده ، اما به خاطر شوهرت دیگه خیلی باهاش نمیپری و اینا!
اگه خود من رو میگی که عرض کردم “انتخاب” داریم در اینجا قبل از وقوع حادثه.من سعی میکنم از قبل بفهمونم که دوستهایم همینان که هستن.چه دختر، چه پسر، چه مجازی، چه غیرمجازی.میخوایم ازدواج کنیم که یه زندگی به هر طریق جدید شروع بشه دیگه قرار نیست هرچی تا حالا زندگی کردیم و هر کسی رو که داشتیم و چه بسا دوست هم داشتیم بریزیم دور که! در مورد طرفم هم همینطور.(ببینی یه سری چیزا دیگه به خود آدم بستگی داره.این که سیاست داشته باشی دوستات رو نگه داری مثلا با شوهرت/زنت آشناشون کنی و بهش بفهمونی که آقاجان قبل اینکه تو بیای اینا بودن، نمیشه که حالا که تو اومدی همه برن فقط تو باشی که! منظورم اینه که ارتباطات نباید قطع بشه ولی خب یه چیزایی باید رعایت بشه، یه چیزایی که تفاوت زن/شوهر آدم رو با دوست آدم که دختر/پسره مشخص کنه.که فک نکنم با اونا مخالف باشی.)
(از کامنت طولانی گذاشتن خیلی بدم میاد ولی چون حس میکنم خودت میخوای مینویسم.)
اولن من حجم کامنتام بیشتر از پست هام بوده و هست!
اونایی که از 360 آشناییم میدونن. اگه خودت سختت نیست، من و هرکسی که اینجا هست، خوشحال میشیم و استقبال میکنیم
.
اینی که گفتی رو، الآن داری میگی
این نمیمونه. تا حد بسیار زیادی
از مریم ( از نوع گنده / شهریاری ) بپرس. چی بهش گفتم. چی میگفت. و الآن در مقایسه با قبل چطوره
میدونم.ولی من چون چند ساله بیشتر تو جو مینیمال بلاگستانم و کلا وقتی بحث جدی میشه عادت به زیاد حرف زدن ندارم -بیشتر تو دنیای غیرمجازی البته-، گاهی حس میکنم زیادی گفتم -واقعا هم اینجا زیاد میگم!-.زیاد هم تو ۳۶۰ پست نداشتم چون از قبل وبلاگ داشتم، برام کلا یه جور دیگه گذشته دورهش.
.
قبول دارم.ولی لااقل سعی خودم رو می تونم بکنم.هر کسی گاهی اوقات افراطی میشه، ولی در کل به نظرم آدم تاوقتی حساسیت “بیخودی” نداشته باشه مشکلی پیش نمیاد.اینم رو هوا و از لابهلای حرفهای یه آدم مجرد بیتجربه نمیگم.نمونهاش رو دیدم.دخترخالهی خودم که خیلی اوقات به خاطر شغل شوهرش اوقاتش رو با دوستاش-دختر و پسر- میگذرونه، از بیرون رفتنای عادی بگیر برو تا مسافرت رفتن!! طوری که امسال که با شوهرش رفتن مسافرت ما سربهسر خالهم میذاشتیم که “چه عجب کاوه رو با خودش برد!”
یکی دیگه هم یکی از معلمهای قدیمیم.اونم با دوستای خانومش مشکلی نداره و برعکس.تعریف میکرد چون خانومش حجاب داره تو جمع نمیرقصه، اونم به جایش با دوست خانومش تو مهمونیا میرقصید! تازه خانومش هم براشون دست میزد کلی کیف میکرد چون این تنها کاری بود که خودش نمیتونست برا شوهرش انجام بده ولی خوشحالش میکرد.میگفت انقد با اون دوست خانومش خوب بودن که شب عروسی همه فک میکردن خواهرشه!!
ببین این که آدما خودخواهن برا همهمون روشنه.منم اول گفتم قبول دارم حرفتو ولی میخوام بگم غیرممکن نیست.خود آدم باید کنترلش کنه.اینا دو تا نمونهی کاملا متفاوت هستند که برات گفتم.دخترخالهم آدمیه که زیاد به حجاب اینا اعتقاد نداره ولی اون معلمم مرد معتقدیه، حذباللهی نیست ولی طوری هم هست که تو اعتقادش افراط نمیکنه.هیچکدوم از این دو مورد هم که گفتم یکی دو سال نیست ازدواج کردن.دخترخالهم که حداقل حداقل ۵ سال -مطمئنم بیشتر- از ازدواجشون میگذره.معلمم که یه بچهی ۷-۸ ساله داره و خودش طوری زندگی کرده که اندازهی بابای من تجربه داره.
هیچی معلوم نیست.چون داری در مورد چیزی حرف میزنی که آدما توش نقش دارن.واسه همین هی میگم “انتخاب”، واسه همین ازدواج کردن ترسناکه، واسه همین سخته.واسهی اینکه هیچ تضمینی وجود نداره که اون آدم چی در میاد و چی پیش میاد.واسه این که طرفت با یه آدمه!
خدا بگم چی کارت نکنه.دو کلمه مینویسی راحت، ما رو میندازی رو منبر! یکی منم بیارین پایین.
من هنوز کامنت های بالا رو نخوندم که نظرم خالص باشه و تحت الشعاع حرف ها و نظر های دیگران قرار نگیره
اول حرف هامو می نویسم بعد کامنت ها رو می خونم
من با نظرت موافقم
این میل مالکیت لعنتی
تا یه سنی حس می کردم اینم یه مرحله س
که حتما چیز خوبی توش داره که همه می گن ایشالا عروسیت
اما هر چی پیش میرم و میبینم و می شناسم بیشتر حس می کنم که این کار یه کار پر ریسکه
کاری که ممکنه زندگیت رو جهنم کنه
مسیرت رو تغییر بده
و کلا زیر و روت کنه
انکارش نمی کنم چون نمی شناسمش
اما
شجاعت می خواد ازدواج کردن
و شناخت
و گذشتن از خیلی داشته ها لازمشه
که مطمئنم تو نود درصد آدما این خصوصیات نیست
و به خاطر همون حس مالکیت لعنتی ازدواج می کنن
اولش حس کردم یه کم غریبم بین خانوما :دی
اولین بار نیست سر این موضوع بحث می کنم
تو این قضیه رای ممتنع وجود نداره معمولا
یا موافق
یا مخالف
و جالب اینکه اکثر مخالفین نمی تونن صد درصد بگن که این کار رو در آینده انجام نخواهند داد
انگار که همه بهش محکوم باشن
شرایط جامعه و فرهنگ و دین ما زندگی دو نفر رو بدون ازدواج غیر ممکن می کنه
نمی دونم این خوبه یا بد
اما مطمئنم نیمی از ازدواج ها به دلیل رفع همین محدودیت انجام می گیره
در کل با خوندن این کامنت ها حس کردم برداشت های ما نسبت به این قضیه از محیطمون تغذیه می شه و تجربه هامون
در کل بحث خوبی بود:)
آره قطعن
اما شرایط رو گاهی به غلط و اشتباه ما میسازیم یا یه عده مثل ما ، بعد میگن این به خاطر سنت ایرانیه یا دین
غلط هاش رو باید پیدا کرد، دید از کجا اومدن و اصلاح کرد
من فکر نمیکنم که اینکه ازدواج یه جورایی اجبار باشه ، بد باشه
.
آشنا میشی! :)
.
ممنون که اومدی
از اون مواردیه که تا وقتی تجربه اش نکردی بهتره هیچی در موردش نگی
پس حتما طلاق هم میشه این حس آزادی مطلق!!!!
به شما دوتا
اصلن شک ندارم توی اینی که گفتم
فکر کنین که یه دوستی دارین، و دوست خوبی هم هست و انقدر هم نزدیک هستین که برای همیشه دوست بمونین
و معمولن توی اینجور روابط صمیمانه هم دیگه آدم به رابطه جنسی فکر نمیکنه
اما قصد ازدواج می کنین
قضاوت با شما
مسئله مالکیت نیست؟؟!
اوم !
نه صرفن نمی شه گفت فقط حس مالکیته ، هر چند که قسمتی ازش هست ، اما چیزای دیگه هم هست ، احساسی که به وجود میاد و آرامشی که می تونه وجود داشته باشه ، اصلن نمی شه بین مسائل جنسی و حس مالکیت دنبال دلیل این تصمیم گشت .
ترسه از دست دادن.
دلیلی وجود نداره که بد باشه
شک نکن که بده!
سلام امین ;;)
ای خدا!
امین میشه توضیح بدی کجاش بده؟
خودخواهی
محروم کردن بقیه
تنگ نظری
چمیدونم
اگه همینجوری ادامه بدی
میتونی یه رشتی موفق باشی
اصلن ناراحت نشو که زنت با کی میپره یا چیکار می کنه
تو که مالکش نیستی…
مسئله اصلن این نیست!
منظورم رو نفهمیدی ظاهرن
معاوضه ، خودت رو با اون.
نمیدونم!!ولی فک کنم برداشتت اشتباه بوده!!
بخشی از واقعیات تلخ و خجالت آوریه که چون همه بهش مبتلا شدن یا خواهند شد ترجیح می ئن توجیه یا انکارش می کنن، اما حقیقت همینیه که گفتی.
من این طور باهاش کنار میام که بپذیرمش.می دونم که هس، می دونم که بده اما جزئی از وجود منه و احتمال طرف مقابلمم همین طوریه.حالا اگه سرش با هم کنار اومدیم فبها نشد زور که نیس، خب من همین موجود مزخرف خودخواه انیم که هستم دیگه، چی کارش کنم؟
من بابت غلطای نگارشی مفتضحانه کامنت بالا قویاً 15 تا عطسه ای که وسطش زدمو محکوم می کنم. خدا آلرژی نصیب گرگ بیابون نکنه.
منم حساسیت بهاره دارم
تو کامنتت هم که تفاهم داشتیم
کلن خیلی تفاهم داریما مثکه! D:
مایل به مالکیت هم هستی؟ (;;
خوبیش اینه که هیچکدوممونم درس بخون نیستیم ( قصد ادامه تحصیل و اینا)
حله!
منظورت چیه دقیقن آیا ! الان که فکر می کنم تو داری ازدواجو تصاحب معنی می کنی ، درسته ؟
که اگه این باشه خوب یه جورایی درسته ، می دونی وقتی به یکی نزدیک می شه و بهش علاقمند ، خیلی چیزاتونو با هم شـِیر می کنین و خوب این در یه رابطه ی محدوده که بهش می گن دوستی ، اما وقتی رابطه ها نزدیک تر می شه نیاز داری چیزهای نزدیک تریو با هم شـِیر کنین ، بخوای نخوای این مسئله هست ، حالا منظورم صرفن رابطه ی جنسی نیست و در واقع مثل این می مونه که تو در صورتی می تونی راز دوستتو بدونی که از دوستای صمیمیش باشی ، نمی دونم می فهمی چی می گم یا نه ، ازدواج به معنیه تصاحب یه همچین شکلی داره .
تو دوست داری دستی که می گیریش فقط صورت تو رو نوازش کنه ، یا این صدا که با شنیدنش آروم می شی با اون لحن خاص فقط اسم تو رو صدا کنه ، شاید خیلی رمنس گفتم اما در واقع اینا همه جزئیات اون تعریف کل یعنی ازدواج به معنیه تصاحبه .
به نظر من تا زمانی که دو طرف همو تو چیزای غیر منطقی محدود نکنن اسمش خودخواهی نمی شه و همین طور چون مسئله ی انتخاب وسطه محروم کردن بقیه بی معنی به نظر می رسه ، در مورد تنگ نظری هم باید بگم که بستگی به شخصیت خودت داره ، مث همون خودخواهی اگه از این احساسات سوء استفاده نشه بازم بد نیست .
.
از این هم نمی گذرم که ما واقعن نسبت به دوست داشتن هامون این حس مالکیت لعنتی رو بخوای نخوای داریم و متاسفانه خیلی از ماها به جای اینکه سعی کنیم حساسیت ها رو به صورت منطقی از بین ببریم از حساسیت های طرف مقابلمون سوء استفاده می کنیم و در کمال ناجوانمردی بهش می گیم خودخواه و تنگ نظر ، و باز هم متاسفانه متاسقانه این به این دلیله که تعریف درستی از احساسی که بینمون هست نداریم .
.
منو از منبر بیار پایین
:وینک
نه اتفاقن خیلی خوب بود
مرسی
فعلن با جاییش مشکلی ندارم که بخوام جوابی بدم!
تا بالا منبری مسأله!
یکیش این که بین پاراگراف اول و دومت یه شیفتی هست که من نمی فهمم. شیر کردن یه چیزه ، ددیکیت کردن کردن این اشتراک یه چیز دیگه. تو می تونی خیلی چیزا رو با یه نفر به اشتراک بذاری اما این الزامی واسه انحصاری کردنش ایجاد نمی کنه، می کنه؟ ینی جدا جداشو می فهمما، حس کردم لااقل ؛ اما منطقی واسه ارتباطشون نمی بینم.
بعد راجع به پاراگراف سوم. چیزای منطقی چیه چیزای غیر منطقی چیه؟ غیر از اینه که اون ” چیزای منطقی ” ت یه بخش عمده ش در واقع چیزایی که عرف و رسم بهت القا کرده؟ واسه اون محدودیتایی که می گی منطقیه چقد دلیل عقلانی میشه آورد واقعأ ؟ بعد فرقش با غیرمنطقیا چیه؟ چی منفکشون می کنه؟ چیزی غیر از شدت و ضعف احساست و خواستت و تواناییت واسه اعمال محدودیته؟ و حدودی که باعث می شه به حس مالکیتت خدشه ای وارد نشه؟
پاراگراف دومم که کلن در مورد جنس مخالف بوده ، شما دلتون می خواد دوست دخترتون یا زنتون رفتارها و صحبت ها و کلن چیزهایی که بینتون هستو با کسه دیگه هم داشته باشه ؟ دارم می گم اگه به ازدواج از این دید نگاه کنی درسته می شه همونی که امین گفت . ارتباطشون اینه .
چیزای غیر منطقی اینکه طرف مقابلم برای مثال بهم بگه کلن با هیچ پسری حرف نزن این کاملن یه چیز غیرمنطقیه . چیزای منطقی هم خوب دیگه نمونش زیاده ، چیزهایی که واقعن باید بین خودشون اتفاق بیفته ، می تونه مسائل جنسی باشه ، عاطفی باشه ، کارایی که واسه هم انجام می دین .
نه خیلی از این چیزا عرف و رسم هم نیستن ، خودت یکم فکر کن دیگه ، همه چیز رو که من نباید بیام مو به مو بگم .
.
این سوالایی که بعدش قطار کردیو من کلن و اساسن باهاشون مشکل دارم ، بخوای نخوای این حس به وجود میاد ، چرا باید بد باشه ، می دونی ظرفیت همه مث هم نیست و در ضمن اصلن هم نشانه ی ضعف نیست ، اینکه بخوای زندگیتو نگه داشته باشی خیلی هم خوبه .
من دلم نمی خواد دوس دخترم یا زنم رفتارا و صحبتا و کلن چیزایی که بینمون هستو با کس دیگه هم داشته باشه،خب منطقش کو؟منطق دل بخواهیه؟خب من خیلی چیزای دیگه ام دلم نمی خواد. مثلاً دلم نمی خواد زنم یا دوس دخترم با کلن با هیچ پسری حرف بزنه. فرق این و اون چیه که یکیش منطقیه یکیش نیس؟
کلیت عقلی شاید
اینکه چنتا عاقل بی طرف و سالم بپذیرن
اما خب آره ممکنه به مرور یا طبق نقسه یه عده حتا! عوض بشه
مثل چیزی که ما بهش میگیم غیرت اما ظاهرن یه جاهایی منقرض شده و اینجا هم داره میشه!
منطفش توی احتمال از دست رفتن زنت یا دوس دخترت با این کارشه.
یه چیزیه که به میزان رخداد های در پس اینها بر می گرده .
مثلا اینکه چند نفر با حرف زدنه ساده با دیگران از دستت رفتن ، چند نفر با زدن حرفهای بین خودتون…
حالا که انقدر متفاهیمم
یه چنتا نقطه و ویرگول و چند صد تا اسپیس زدم وسط نوشته هات
جونمم در اومد ضمنن!
اسپیس نداره کیبوردت آیا؟!
شما دو تا دنبال بهونه می گردین به هم برسین
چرا ما رو سر کار میذارین
کسی که جلوتونو نگرفته!
:دی
من سعیدم! با مرورگر جدید!
آره فهمیدم
از روی آی پی
مبارک باشه!!
تو کی ای؟! سعید؟
من و کوروش؟
من برای بار چندم عرض می کنم تا وقتی خودت تجربه نکردی نخواه که درکش کنی. الان یه جور حسی داری راجع به اینکه یه آدمو برا خودت بخوای و بعدا یه حس دیگه
من یه جورایی به این رعایت حس مالکیت میگم تعهد. حالا تو بگو تعهد بده؟بعدم اینکه تو الزامی برای تعهد داشتن نداری. کم کم به این نتیجه می رسی که از این تعهد لذت می بری ( من اصلا از دید جنسی به این قضیه نگا نمی کنم، فک کنم منظور تو هم همینه)
دید جنسی و مسائل جنسی هم بخشی از همین مسئله هست البته
اصلن تو مگه همین تعهدت رو شاملش نمیدونی؟؟
تعهد بد نیست
اما تو هم یه حرف دیگه رو داری میزنی
مسئله چیزیه که بعد پیش میاد، اما من به قبل تر از اون اشاره میکنم
با کامنت سعید هم همین مشکل رو دارم
جساراتاً می تونم بپرسم الآن شما داری از تجربیاتت واسمون می گی یا قانون خودتو نقض می کنی؟
منم یه جورایی به مصرف مواد مخدر می گم تفریح،حالا تو بگو تفریح بده؟آخه این چه وضع ماله کشیدنه؟ینی چی که بر میداری اسمشو عوض می کنی بد توجیهش می کنی؟!
ان آقا من کامنت همه رو میخونم و میفهمم
بعد تو میگی قضیه یه چیز دیگه است
خب بگو قضیه چیه
الان حرفای کوروش به نظر درست میاد. جز اینکه همه اینی که می گی هنوزم از نظر من بد نیس. یه چیز جدیده توی زندگی آدم، که آدم زندگیشو باهاش تطبیق میده، که تو بهش میگی کنار اومدن.
اینکه آدم از کسی که باهاش زندگی می کنه یه سری انتظاراتی داشته باشه (اعم از چیزی که قبلن بهش اشاره کردم و یا حتی چیزای روزمره و معمولی…) این بد نیس. این لازمه زندگی مشترکه، و واقعن بد نیس. ما بخشی از این حس رو توی زندگی فعلیمون هم داریم، البته یه مقدار کم رنگ تر، بدون اینکه مشکلی توش باشه. نمود بارزش رابطه پدر و مادرا با ما،
خلاصه من هنوز بد بودنشو درک نکردم. اگرم فضیه همچنان این نیس که یه بار درست بگو بینم چیه
خب حرف کوروش که نزدیک حرف من بود ، نه تو! تازه اگه نگیم یکی بودن
خب الان نگفتی مشکل چیه؟ چی بده؟
گفتم دیگه
کجاش رو توضیح بدم؟
مـخم سوت کشید بس که کامنتا رو خوندم
ازدواج هر چی که هس
خیلی خفنه لامصب
هم تو سرنوشت دنیوی
و هم بزرگتر از سرنوشت دنیوی ، سرنوشت اخروی آدما رو براحتی میتونه دس خوش تغییر کنه
بهتره راجع به ازدواج خوب صحبت کنیم
نه معنی و حسی که از ازدواج تو اذهانمون هس
اینم از کامنت من
دونقطه دی
روزمرگی
.
خلاصه شدن همه ی رسالت آدم در بزرگ کردن بچه ای که بعدن ممکنه اصلا بهش افتخار نکنی
.
سر کله زدن اجباری با آدمایی که دوس نداری باهاشون سر و کله بزنی !!!ه
.
ندیدن فیلمهایی که دوس داری ببینی
.
نساختن فیلمهای کوتاهی که میتونستی بسازی
.
نرفتن به مسافرت هایی که میتونستی بری
.
کللن
چی میشه که ما آقایون ازدواج میکنیم؟
؟؟؟
؟
؟
بپکی ای دل !!!ه
میگم خب شوهر کن تو!
آره خیلی چیزا هست
هم خوب و هم بد
اما من هیچکدوم از اینا رو الآن نگفتم
و شاید اینی هم که گفتم خیلی مدنظر قرار نمیگیره
امین جان چند سوال:
از کجای این حس مالکیت می ترسی؟ می تونی بگی اگه این حس لعنتیه، پس خوبش چیه؟ اگه نباشه خوبه؟
یا اینکه اصلا موضوع چیز دیگه ایه؟
می دونی امین من حس می کنم تو می ترسی که این حست اون چیز قشنگی که همون دوستیت هست رو هم خراب کنه، یعنی به نقطه ای برسی که دیگه این دوستی هم نباشه؟
اگه اشتباه می کنم بهم بگو
ولی فقط یه چیزی رو بهت بگم، آدما، اگه نخوام جمع ببندم، اکثرا خودشون از اینکه مال کسی باشن لذت می برن، شاید تعجب بکنی، ولی حس اینکه یکی اون قدر دوست داره که حاضر نیست با هیچ چیزی عوضت کنه یا شریک شه خودش لذت بخشه. در ضمن امین جان ماها انسانیم، ما چیزی داریم به اسم زبان، ما می تونیم حرف بزنیم، تو می تونی زندگیه خودت رو خودت بسازی، اگه حس می کنی همسرت نارحت میشه باهاش حرف بزن. صحبت کن.
حالا این عروس…. کی هست؟ :d
آزاده تو خیلی وقتا حرفای خیلی خوبی می زنی. قبولت دارم!
میخوای باهاش صحبت کنم. حرفی نداره ها D:
لطف داری خانم:*
این ترس رو قبلن خودم به مریم ( بزرگه! ) گفتم، و قبول دارم که هست. اما من الآن کاری باهاش نداشتم!
.
اون دو نفر شاید
بقیه چی؟
.
نه همیشه نمیشه گفت که
.
ای کوفت! زیادن! کدوم رو بگم؟
اون 2 نفر شاید بقیه چی چی؟
اون دو نفر راضی میشن ، حرف میزنن ، میشناسن ، لذت میبرن
به طور نسبی!
اطرافیان و دوستان و خانواده چی؟
چند بار این پستت رو باز کردم و بستم که کامنت نذارم چون ممکنه زیاد بشه خودمم حوصلهم نشه، ولی چون هی گفتی مهمه گفتم منم نظرمو بذارم از دست ندی:دی
ببین امین مطمئنم نیستم منظورت همینه یا نه ولی من سر همین حس مالکیت لعنتی گاهی با خانواده مشکل پیدا میکنم.
منتها فرقش و یه جورایی خوبیش اینه که سر ازدواج تو طرفت رو “انتخاب” میکنی و به قول معروف سنگاتون رو وا میکنید، میتونی یه سری شرط بذاری، یه سری قانون، نمیدونم همین مثلا مالکیت و اینا، میتونی محدودهات رو و عقیدهات رو روشن کنی و در نتیجه یکیو پیدا کنی که بعدا نه تو ضجر بکشی و نه اون.
ولی کلا، این حسه تا یه جایی لازمه، جلو نگهداشتن و امن بودن زندگی دو طرفو میگیره، اگه هم دو طرف به همدیگه اعتماد داشته باشن و همدیگه رو پذیرفته باشن و فهمیده باشن فک نکنم مشکلی پیش بیاد، منتها اگه یکی از طرفین بخواد زیادهروی کنه که هم واسه خودش جهنم ساخته هم واسه اونی که ادعا میکنه دوستش داره.
بقیه چی؟
مثلن تو یه دوستی داشتی که پسر بوده ( درست یا غلط ، جای بحث داره سرجاش ) اما بعد از ازدواج دیگه شوهرت نمیذاره، یعنی در هر صورت شکل رابطه ت عوض میشه
یا نه ، یه دوستی داشتی که دختر هم بوده ، اما به خاطر شوهرت دیگه خیلی باهاش نمیپری و اینا!
نفهمیدم بقیه چی یعنی چی؟
اگه خود من رو میگی که عرض کردم “انتخاب” داریم در اینجا قبل از وقوع حادثه.من سعی میکنم از قبل بفهمونم که دوستهایم همینان که هستن.چه دختر، چه پسر، چه مجازی، چه غیرمجازی.میخوایم ازدواج کنیم که یه زندگی به هر طریق جدید شروع بشه دیگه قرار نیست هرچی تا حالا زندگی کردیم و هر کسی رو که داشتیم و چه بسا دوست هم داشتیم بریزیم دور که! در مورد طرفم هم همینطور.(ببینی یه سری چیزا دیگه به خود آدم بستگی داره.این که سیاست داشته باشی دوستات رو نگه داری مثلا با شوهرت/زنت آشناشون کنی و بهش بفهمونی که آقاجان قبل اینکه تو بیای اینا بودن، نمیشه که حالا که تو اومدی همه برن فقط تو باشی که! منظورم اینه که ارتباطات نباید قطع بشه ولی خب یه چیزایی باید رعایت بشه، یه چیزایی که تفاوت زن/شوهر آدم رو با دوست آدم که دختر/پسره مشخص کنه.که فک نکنم با اونا مخالف باشی.)
(از کامنت طولانی گذاشتن خیلی بدم میاد ولی چون حس میکنم خودت میخوای مینویسم.)
اولن من حجم کامنتام بیشتر از پست هام بوده و هست!
اونایی که از 360 آشناییم میدونن. اگه خودت سختت نیست، من و هرکسی که اینجا هست، خوشحال میشیم و استقبال میکنیم
.
اینی که گفتی رو، الآن داری میگی
این نمیمونه. تا حد بسیار زیادی
از مریم ( از نوع گنده / شهریاری ) بپرس. چی بهش گفتم. چی میگفت. و الآن در مقایسه با قبل چطوره
میدونم.ولی من چون چند ساله بیشتر تو جو مینیمال بلاگستانم و کلا وقتی بحث جدی میشه عادت به زیاد حرف زدن ندارم -بیشتر تو دنیای غیرمجازی البته-، گاهی حس میکنم زیادی گفتم -واقعا هم اینجا زیاد میگم!-.زیاد هم تو ۳۶۰ پست نداشتم چون از قبل وبلاگ داشتم، برام کلا یه جور دیگه گذشته دورهش.
.
قبول دارم.ولی لااقل سعی خودم رو می تونم بکنم.هر کسی گاهی اوقات افراطی میشه، ولی در کل به نظرم آدم تاوقتی حساسیت “بیخودی” نداشته باشه مشکلی پیش نمیاد.اینم رو هوا و از لابهلای حرفهای یه آدم مجرد بیتجربه نمیگم.نمونهاش رو دیدم.دخترخالهی خودم که خیلی اوقات به خاطر شغل شوهرش اوقاتش رو با دوستاش-دختر و پسر- میگذرونه، از بیرون رفتنای عادی بگیر برو تا مسافرت رفتن!! طوری که امسال که با شوهرش رفتن مسافرت ما سربهسر خالهم میذاشتیم که “چه عجب کاوه رو با خودش برد!”
یکی دیگه هم یکی از معلمهای قدیمیم.اونم با دوستای خانومش مشکلی نداره و برعکس.تعریف میکرد چون خانومش حجاب داره تو جمع نمیرقصه، اونم به جایش با دوست خانومش تو مهمونیا میرقصید! تازه خانومش هم براشون دست میزد کلی کیف میکرد چون این تنها کاری بود که خودش نمیتونست برا شوهرش انجام بده ولی خوشحالش میکرد.میگفت انقد با اون دوست خانومش خوب بودن که شب عروسی همه فک میکردن خواهرشه!!
ببین این که آدما خودخواهن برا همهمون روشنه.منم اول گفتم قبول دارم حرفتو ولی میخوام بگم غیرممکن نیست.خود آدم باید کنترلش کنه.اینا دو تا نمونهی کاملا متفاوت هستند که برات گفتم.دخترخالهم آدمیه که زیاد به حجاب اینا اعتقاد نداره ولی اون معلمم مرد معتقدیه، حذباللهی نیست ولی طوری هم هست که تو اعتقادش افراط نمیکنه.هیچکدوم از این دو مورد هم که گفتم یکی دو سال نیست ازدواج کردن.دخترخالهم که حداقل حداقل ۵ سال -مطمئنم بیشتر- از ازدواجشون میگذره.معلمم که یه بچهی ۷-۸ ساله داره و خودش طوری زندگی کرده که اندازهی بابای من تجربه داره.
هیچی معلوم نیست.چون داری در مورد چیزی حرف میزنی که آدما توش نقش دارن.واسه همین هی میگم “انتخاب”، واسه همین ازدواج کردن ترسناکه، واسه همین سخته.واسهی اینکه هیچ تضمینی وجود نداره که اون آدم چی در میاد و چی پیش میاد.واسه این که طرفت با یه آدمه!
خدا بگم چی کارت نکنه.دو کلمه مینویسی راحت، ما رو میندازی رو منبر! یکی منم بیارین پایین.
راستی با کامنت دوم یگانه هم موافقم.
من هنوز کامنت های بالا رو نخوندم که نظرم خالص باشه و تحت الشعاع حرف ها و نظر های دیگران قرار نگیره
اول حرف هامو می نویسم بعد کامنت ها رو می خونم
من با نظرت موافقم
این میل مالکیت لعنتی
تا یه سنی حس می کردم اینم یه مرحله س
که حتما چیز خوبی توش داره که همه می گن ایشالا عروسیت
اما هر چی پیش میرم و میبینم و می شناسم بیشتر حس می کنم که این کار یه کار پر ریسکه
کاری که ممکنه زندگیت رو جهنم کنه
مسیرت رو تغییر بده
و کلا زیر و روت کنه
انکارش نمی کنم چون نمی شناسمش
اما
شجاعت می خواد ازدواج کردن
و شناخت
و گذشتن از خیلی داشته ها لازمشه
که مطمئنم تو نود درصد آدما این خصوصیات نیست
و به خاطر همون حس مالکیت لعنتی ازدواج می کنن
و میتونه هم بهشتش کنه البته!
و یا حتا نه. نه بهتر بشه و نه بدتر. صرفن متفاوت بشه، جدید بشه، تغییر کنه
چون بحث ازدواج در دراز مدته و با لباس سفید می ری و با کفن می آی لازمه که اون تغییر و جدید شدن و تحول و تفاوت مثبت باشه…
آره
اما نمیشه لزومن
متأسفانه!
بعد که خوندی چی؟ نظرت چطور شد؟ تغییر کرد؟
اولش حس کردم یه کم غریبم بین خانوما :دی
اولین بار نیست سر این موضوع بحث می کنم
تو این قضیه رای ممتنع وجود نداره معمولا
یا موافق
یا مخالف
و جالب اینکه اکثر مخالفین نمی تونن صد درصد بگن که این کار رو در آینده انجام نخواهند داد
انگار که همه بهش محکوم باشن
شرایط جامعه و فرهنگ و دین ما زندگی دو نفر رو بدون ازدواج غیر ممکن می کنه
نمی دونم این خوبه یا بد
اما مطمئنم نیمی از ازدواج ها به دلیل رفع همین محدودیت انجام می گیره
در کل با خوندن این کامنت ها حس کردم برداشت های ما نسبت به این قضیه از محیطمون تغذیه می شه و تجربه هامون
در کل بحث خوبی بود:)
آره قطعن
اما شرایط رو گاهی به غلط و اشتباه ما میسازیم یا یه عده مثل ما ، بعد میگن این به خاطر سنت ایرانیه یا دین
غلط هاش رو باید پیدا کرد، دید از کجا اومدن و اصلاح کرد
من فکر نمیکنم که اینکه ازدواج یه جورایی اجبار باشه ، بد باشه
.
آشنا میشی! :)
.
ممنون که اومدی
گاهی هم نیز (چرا!)
ممنون واقعن!
موافق نیستم . البته ناخوش تر ازونم که الان برم رو منبر که البته می بینم دوستا زحمنشو کشیدن :دی