واقعا بحث زیباییه و مجال میطلبه برای نقد و گفتگو و از نگاه من رد کردن این نظریه !!
راستش یه سوال دارم اصلا کدوم عشق ؟؟
عشق بشر به بشر ؟ یا عشقی خارج از قواعد بشری ؟
یه سوال دیگه دارم ! اصلا عشق رو چی معنی میکنیم ؟؟
دوست داشتن یا عشق یه پازله یا یه معادله با چند مجهول ! که یکی از این قطعه های پازل (فقط یکیشون !) جذابیت ها و جاذبه های جنسی دو طرفه
بذار اینطور بحث رو ببریم جلو اصلا چرا دو نفر (با پیش فرض نداشتن هیچ بیماری روانی و درونی ) جذب همدیگه میشن ؟
دلایل فراونه …آرامش ..پر کردن خلاء عاطفی هم …بقای نسل (که البته من کمی جدا میدونم این رو از این بحث !)….نیاز یه تکیه گاه چه مالی چه روانی …جاذبه ها و برطرف کردن نیاز های جنسی… نیاز به همصحبت ، همفکر و منبع عاطفی مستقیم و هزاران دلایل دیگه
اگر دوست داشتن رو فقط با تامین نیاز جنسی بینیم عملا مرزی قائل نشدیم بین خودمون و گربه های سر کوچه مون !!
البته هنوز در چیستی عشق حتی بین علمای روانشناسی اختلافه !! اما همه موافقن که عشق یک هیجانه ولی این کیفیت میتونه از نظرهر انسان رنگ و بوی متفاوتی داشته باشه
اما ما نباید نوع دوستی ، بشر دوستی عواطف اجتماعی رو با عشق قاطی کنیم ! ببخشید من میتونم با یه هم اتاقی یا یه همخوابگاهی دانشگاه 10 سال زندگی کنم دوستش داشته باشم بی نهایت برام ارزشمند باشه همچنین منافع مالیم باهاش گره خورده باشه و. یک هم صحبت خوب و همفکر خوب هم برام باشه و قطعا هم باکرگی من و اون در این مدت از بین نرفته چون هر دو همجنسیم!!!! ولی آیا اون کیفیت از عشقی که مورد صححبت ماست بین ما جاری بوده ؟؟ خب قطعا نه !
اگر همه دنیا زن یا مرد بودن دیگه چیزی به اسم عشق وجود خارجی داشت ؟؟
با دوستی داشتم گپ میزدم همین بحث بینمون شروع شد که بهم جواب داد :
به نظرم در عشق فکری از س.ک.س نیست و مرز اون با هوس همینجاست .گفت از نگاه اون عشق با س.ک.س پایان میگیره زیرا تمام راز آلودگی طرفیین برای هم از میون میره
و من بهش جواب دادم :
عشق که معمای س.ک.س نیست !!! عشق اگر هم معما باشه یه معمای بی جوابه و مجموعه دلایل انسانی و گاها فرا انسانی برای جذب شدن دو فرد به همدیگه ست که س.ک.س فقط و فقط یه قسمت لازم برای این رابطه ست که نه سهمش خیلی از بیشتر نیست از باقی موارده و نه کمتر
این مثال ده سال مثل این میمونه که بگیم اگر بدن انسان بتونه بدون وجود کلیه ها زنده بمونه( بدون کمک خارجی) اون موقع بیا تا در مورد حیات و زندگی (اگر رابطه دو انسان رو به حیات و زندگی تشبیه کنیم ) با هم صحبت کنیم ! خب معلومه که کنترل و فرماندهی مرکزی بدن برای سیستم اعصاب مرکزی یعنی مخ ، مخچه و نخاعه ولی آیا کلیه ، کبد و … هویج هستن ؟
البته من حرف دوست خودم رو تا حدودی تایید میکنم ولی نه با این نگاه بلکه من میگم بله عشق بر اساس میل جنسی ولی در بطن خود کناره جو از اونه ! مثل یه پارادوکس…به قول استاد فروید عشق در واقع شکل والا و پالایش یافته سکسه ! که با اولین رابطه جنسی رو به افول میذاره
اما من با استاد فروید هم کاملا موافق نیستم چون اگر این رمز آلودگی فقط رو رابطه جنسی متمرکز باشه این اتفاق میفته ولی اگه اون رو شیفت کنیم رو بقیه خواست های انسانی مون و اون تنوع و جذابیت رو در خواسته های دیگه زندگیمون هم بگنجونیم هرگز افول نمیکنه یا حداقل دیر تر خاموش میشه اون شعله سوزانش
اون بالا دوستی اشاره قشنگی داشت …ما خلقتمون اینطور بوده
محدودیم چون نیاز داریم لحظه به لحظه …به تنفس …به نوشیدن آب ..به رسوندن سوخت به بدن …به تامیین عاطفی …به رابطه حنسی و اصلا سراسر زندگی نیازه
آره اگر دست من بود خودمو بی نیاز می آفریدم …خودمو خدا می آفریدم ..عاری از هر خواستنی …
اما من اسیر خواستنم … من عشق رو آمیخته با جذب جنسی میدونم البته در بعضی ها مثل یک تومور سرطانی نقش این لذات جنسی به طرز عجیبی رشد کرده که میشه از اون فرد به عنوان یه انسان در بند و زندانی یاد کرد زندانی یک نیاز خودش
و ممکنه یک فرد هم این نیاز توش کمرنگ تر باشه که اونم قطعا یه نیاز و طلب دیگه وجودش رشد بیش از حدی کرده و اومده جای منطقی بقیه نیاز ها و گرایشاتشو تنک کرده
یه مرتاض یا یه راهب از س.ک.س نبریدن بلکه فقط سعی کردن جاهلانه از این نیاز رو تو وجودشون محو کنن یا ریاکارانه بپوشونن و به طریق دیگه اون رو یا نداشتن اون رو جبران کنن مثل عبادت فراوون یا تحمل زجر فراوون برای انجام کارهای محیر العقول …اما آیا صورت مساله پاک نمیشه اینطور ؟؟
ولی یه عاشق (البته نه من وما و این عاشقای مسلکای بند تمبونی ! یه عاشق اصیل ) اونی که به کُنه عشق رسیده این نیاز رو محو و انکار نمیکنه فقط بینش و نگاهش اونقدر قوی هست که در بند و اسیر این نیازش نباشه
آقا پست و بحث بعد اون زیبا بود میطلبه گاهی آدم تو زندگی این سوال ها رو از خودش بکنه …ما رو هم به فکر وا داشتی
آقا من همین الآن از کامنتی که گذاشتم پشیمون شدم. به احتمال زیاد یه بخشیش تحت تأثیر بیانات این آقا بالاییه بود البته، اما به طور کل الآن دارم فک می کنم ما ها اساساً گه می خوریم راجع بع عشق نظریه بدیم،حتی اگه قبلش 10 سال با یکی زندگی کرده باشیم بدون س.ک.س.ما ها اصن غلط می کنیم واسه نظریه دادن راجع به عشق شرایط تعیین کنیم.
وقتی از خود عشق نه تعریف دقیقی هست و نه منبع موثقی تو نه می تونی ادعای داشتن عشق رو بکنی نه ادعای مشاهدشو.
تنها کاری که اجازه داری بکنی اینه که در مورد تجربه ت از چیزی که تو زندگی ت عشق تصورش می کنی حرف بزنی.به طور خالص. بدون تعمیم و قضاوت.
خلاصه که در همین راستا من گه خوردم.
چه حرفای خوبی!
بنده هنوزم این پستو تایید می کنم.هانس عزیز شما توجه کن که این اصلا هم بچه مثبت بازی نیس.مگه همون مبحث پلی گامی و اینا بچه مثبت بازی تلقی نمیشه؟
حرف های sds رو هم قبول دارم.
به نظرم چیزی که حقیقتا تو عشق شکل می گیره الزاما اون جاذبه های مادی نیست، میگم مادی چون الزاما جنسی نیست. همه ی ماها مثال جبران و ماری رو شنیدیم. دو تا دوست که تا آخر عمر جبران عاشقانه همدیگه رو دوست داشتن و رابطه شون دقیقا تو همین قالبی که این پست گفته صدق می کنه.پس اینایی که میگن نمیشه خیلی هم درست نیست.
چیزی که تو این پست اومده همون بعد کاملا روحانی عشقه، قضیه اینه که اگه بخوای از دیدی فیزیولوژیک نگا کنی فقط یه هم پوشانی بین لذتی که تو عشق هست با چیزی که تو جاذبه ی جنسی هست وجود داره نه اینکه این دو تا الزاما یکی باشن و بودن یکی به معنی بودن دومی هم باشه،.البته در مورد دو جنس این فرق می کنه.برای دخترها اینی که میگم خیلی بیشتر صدق می کنه.به هر حال این پست اون حالت ایده آل محبت بین دو نفر هست اگرچه توی یه رابطه ی واقعی اون جاذبه های جنسی باعث تحکیم میشه ولی وافعا اون چیزی که بیس رو می سازه همینیه که اینجاس
اگه منظورت همون رابطه جنسیه، باید گفت که واقعن دخلی به هم ندارن
میشه گفت که دو تا نیاز جدا از هم هستن، که یه جا همپوشانی پیدا می کنن. حالا اینکه آدما به رابطه جنسی تمایل دارن دلیل نمیشه که از عشق چیزی نفهمن یا اصلن دلیل عاشقیشون تمایلات جنسیشون باشه…
(البته، رابطه جنسی موجب ترشح موادی توی بدن میشه که احساسات و علاقه فرد رو شدیدن تحریک میکنه، ولی این صرفن یه اثر گذاریه، بازم مبنا جداس…)
اگه هم منظورت روحیه، خب، کمابیش درست میگی، چون انسان همیشه خودخواهه و همین باعث میشه که وقتی اون رابطه دیوانه وار عاشقانه بعد مدتی کمرنگ و عادی شد، خودخواهیه آدم به همه چی گند بزنه و… که ما ایرانیا توجیهش می کنیم میگیم نمک زندگیه.
ولی اونم باز خیلی ایده آل گرایانه است، اینکه آدم بتونه این همه مدت رو عین روزای اول عاشقیش طی کنه و صبر کنه و محبت کنه… اگه واقعن همچین عاشقی گیر بیاد باید وجودشو طلا گرفت
می دونی مریم؟دارم به حس امین وقتی می شینی پستشو تعبیر می کنی و منظور نوشته شو توضیح می دی فک می کنم. و به قیافه ش وقتی می بینه حرفای تو و اون ربط چندانی به هم ندارن. نمی گم الزاماً برداشتت غلطه ها، اما می گم تو که نمی دونی تو مغز اون چی می گذره خب بذار اون حرف خودشو بزنه تو ام جای خودت حرف بزن.
اون کامنتمم که من پس گرفتم.چرا می زنی؟ضمن اینکه جاییش راجع به سوسول بازی حرفی نزده بودم. منظورم دقیقاً آدمایی مث امین بود که یه سری معیار مشخص دارن که خودشونو خیلی جاها که بقیه راحت می رن و میان محدود می کنن.
راستی، کامنت قبلیمو می خواستم تکمیل کنم: …..تجربه ات از چیزی که تو زندگی ت عشق تصورش می کنی یا تصور ایده آلیستیت از اون چیزی که می خوای برات عشق معنی بشه…..
کورش من باهات دعوا ندارم( می دونی که موقع امتحانا خیلی خوش اخلاق نیستم!)ولی من حرفمو اینجا خیلی راحت تر می زنم تا جای دیگه.بذار کامنتمو بذارم.شما نخون برادر من!(با احترام!)
شاید یه جورایی حرفم به این حرف مربوطه http://amiiin.wordpress.com/2009/11/23/love-vs-like
ازدواج، با هم بودن در شکل زوج
نیازی به عشق نداره
اصلن نمیدونم، مگه عشق به همین سادگی ها پیدا میشه؟ دم ِ دسته؟ دارینش که بشناسینش؟ اگه نه، پس چطور در موردش حرف میزنین؟!
برای من که یه چیزه خاصه، نمیدونم… آرمانه
آدمیزاد جسم داره، جسم هم نیاز داره. حتا روح هم نیاز داره
باهم بودن یه دختر و پسر هم مجموعه ای از نیاز ِ . روحی و جسمی
( اگه خواستین در مورد اونا هم صحبت میکنیم. اما الآن خیلی به اونا نپرداختم )
شاید پررنگ ترین نیاز جسمی ِ مربوط به ازدواج هم، نیاز جنسی باشه
حالا اینکه چرا اینو گفتم، نمیدونم
3-4 تا کامنت اول رو که خوندم، حس کردم نیازه که اینو بگم
اما بعد که تا آخر خوندم، دیدم کلی چیز ِ دیگه هم هست که باید بگم!
اگه حتی رویای یه عشق واقعی رو نداشته باشی مطمئن باش هیچ وقت بهش نمی رسی. اگه هم آرمان باشه میشه ساختش نه اینکه دور از دسترس باشه.من اینا رو قبلا به تو گفتم یا جدید دارم میگم؟
لزومی نداره؟
عشق از اون چیزاس که بزرگت می کنه و لطفا نگو یه جور خودخواهی ایجاد می کنه چون اصلا این جوری نیس. هر جیزی هم که بتونه آدمو عوض کنه و بزرگتر کنه بهتره آرمان آدم باشه
یک چیزایی نوشتم ولی بعد که اون پستی که لینکش رو گذاشتی خوندم ، دیدم خودت اونی که می خواستم بگم گفتی.مطمئن نیستم الآن بیشتر داری برمی گردی به بحث اون پستت یا بیشتر تاکید رو این مساله ی ج.ن.س.ی داری -از اون لحاظ که اکثرا درباره ی اون حرف زدن ولی لینک تو چیز دیگه ای رو انگار می خواد بگه.-
راستش برای شخص من هم عشق یه جورایی خاصه ، نمی دونم شاید دقیقا آرمان نه … ولی یه جورایی ترجیح میدم اون رو برای اونی بذارم که اون بالاست ، همونی که عشق رو برایش گذاشتن از هر کسی راحت تر و در عین حال سخت تره.به نظرم عشق با اون تعریف میشه.یه جورایی دوست ندارم زمینی باشه.چون با تعابیر و تفاسیر و مشاهداتی که همه از عشق زمینی می شناسن ، نمی خوام در تسخیر یه موجودی مثل خودم باشم.نمی خوام کسی توی دنیا وجود داشته باشه که اگه یه روز نبود دیگه خدا هم نتونه آروم نگهم داره ، که دیگه نتونم آسمون رو نگاه کنم و فکر کنم که “چقدر همه چیز قشنگه”.نمی خوام کسی توی زندگیم باشه که جلوی دیدم به اون بالایی رو بگیره.من یه دوستی داشتم می گفت عشق زمینی راهیه که خدا گذاشته برای وصول به عشق خودش.خب من اینو قبول ندارم مگر این که عشق زمینی توی نوع آدمیزادیش خلاصه نشه ، چرا که اونوقت هر چیزی می تونه دریچه ای به شناسش باشه و این شناختن اون چیزیه که می تونه عشق رو به دنبالش بیاره.می دونی چرا؟ من قبلا فکر می کردم عشق از ناشناخته در آدم به وجود میاد و وقتی اون چیز شناخته میشه دو حالت داره ، یا آدمی ردش می کنه ، یا نگهش میداره ولی دیگه بهش هول نداره.یه هوسی بوده که یا گذشته و رفته ، یا اونقدر به خودی خودش خوب بوده که به شکل دیگر مونده.اما حالا به نظرم عشق از شناخت به وجود میاد.بعد از شناخت.وقتی تو چیزی رو فهمیدی و فهمیدی که مثل هیچ چیز دیگری نیست و یک لحظه نمیشه بدون اون زندگی کرد.که بر می گرده به خود اوس کریم ، همون طوری که خودش خواسته ، همون طوری که فقط اون طوری میشه “زندگی” کرد.
در مورد اون سوالتون:
من شما رو از روی دوستانتون پیدا کردم. اون بلاگهایی که به نظرم جالب بود رو Add کردم تا بتونم دنبالشون کنم ;-)
در مورد پستتون:
“عشق کافی نیست” رو حتما بخونید. این چیزی که میگید شبیه همون عشق افلاطونیه. بهرحال این نوع دوست داشتن از نظر بعضیها تحسین شده است. ولی منتقدهای زیادی هم داره. یکیش خود من!
من فقط می دونم اگر قرار باشه مث تو به هر چیزی اینجوری نگاه کنم و خودمو آزار بدم الان باید شونصد تا کفن پوسونده باشم!
یه ذره جهان رو ساده تر فرض کنی اشکالی نداره امین. اصلاً به نظر من ساده هم هست! نمی دونم چرا ما آدما اینقدر علاقه داریم همه چیز رو اینقدر سخت بگیریم و سرش بحث و جدال راه بندازیم.
البته من اینجا یه چیزی هم بگم که خلط مبحث به وجود نیاد یا احیانا برداشت غلطی از حرفام نشه
اونم اینه که احتمالا منظور امین این بوده که اون دو نفر بخوان و انگیزه داشته باشم زندگی مشترک جسمی و روحی و بلاخره بعد از ده سال با هم شروع کنن !
چون گفته شد که ابعاد روحانی عشق تو این پست جلوه داره (هرچند خود صاحب وبلاگ باید بیاد در مورد کیفیتی که مد نظرش بود صحبت کنه) و مثال قشنگی و درستی هم از جبران و ماری زدن…بله من هم تایید میکنم ولی من قصدم از گفته هام این بود که دو نفر رو مثال بزنم که بخوان زندگی مشترکی رو شروع کنن به عنوان یک زوج اجتماعی وگرنه خب این بدیهی ست که عشق ( فرقی نداره به چه کیفیتی یا جنسیتی و موجودی ورزیده ) در بیان نمیاد و در واژه نمیگنجه و کران نداره …. ممکنه برای یک فرد عشق فقط به گفتن طوطی وار واژه های دوست دارمت ، عاشقتم ، مجنونتم و دیوونه و مریدتم (و حتی کلمات پست تر ) ختم بشه و پا از این فراتر نذاره ولی فرد دیگه از بذل جون خودش هم دریغ نکنه
من فقط و فقط قصدم این بود که عشق رو در دوام ازدواج و نقش پذیری زن و مرد بودن از نظرم بیان کنم
وگرنه دوست داشتن و عشق و همون اصالت حُب میتونه از وجود ما به تمام پدیده ها جاری باشه..نمونه ها بسیار مثل مولانا و شمس و افراد این چنین و یا مثالی که همین الان یادم اومد مارگریت دوراس و یان آندره آ نرماندی با وجود دو جنسیت مخالف و تفاوت سنی فاحش !!
علاقه و عشق که محدود به جنسیت ونفر نیست …من میتونم عاشق یک انسان بشم برای مرامش …برای نگاهش …برای سبک زندگیش …برای روح بزرگش …برای بی ریاییش ….اصلا برای پَست بودنش! بله برای پَست بودن ، چون ما وقتی محبت رو چیزی غیر قابل توصیف و بسته به جهان بینی انسانها به دنیا تعریف میکنیم پس میتونیم یک انسان رو که درون پستی داره عاشق یک پست تر از خودش بدونیم
عشق کمیت نیست ، عشق کیفیته برای همین هرگز قابل وصف نیست
من فقط اشاره به مورد خاص عشق یعنی علاقه دو انسان با دو جنسیت متفاوت و برای ایجاد زندگی مشترک داشتم وگرنه حتی میشه عاشق یک سنگ بود !
هیچ ربطی نداره ! … ببخشیدا اما یعنی دو نفر عاشق هم باشن باهم بخوابن یعنی هوس بوده نه عشق؟
این حرفا کدومه برادر من ! .. این سیستم عشق پاک و شعری و افسانه ای رو بریز دور
عشق یه چیز همه جانبه س. مثل این می مونه که تو بخوای مثلاً فیزیکدان بشی اما حاضر نباشی دو قطره ریاضی بخونی … اینا مقدمه مؤخره همه ن اصلاً از یه جنسن،در کنار هم معنی پیدا می کنن نه اینکه در تضاد با هم. یه آدم برای تو که عاشقشی از هر لحاظی جذابه ..
تنها راه اثبات عشق این نیست چه بسا ممکنه با همین به عشق برسن….هرکسی یه راهی انتخاب میکنه.
کافکا باکره بود!
راه خوبیه…..جدیدا بهش پی بردم!البته نه برای اثبات عشق ….
پیشنهاد بسیار بی فکرانه ایه من همین کار رو کردم و عشقی که داشتم هر روز از روز قبل کمرنگ تر شد… عشق به تنهایی معنایی نداره رابطه جنسی بخشی از عشقه که کمک میکنه به پررنگ تر شدنش
امین من این پستتو واسه یکی از دوستام تعریف کردم ، بهم گفت از قولش بیام بهت بگم بعد ده سال بیا باهم راجع به ناتوانیه جنسی حرف بزنیم .
.
=))))))))))))))))))
.
بعدشم بهم گفت باهات دوست بمونم فقط به خاطر اون لحظه ای که عاشق شدی و حالتو ببینم و به حرفای امروزت بخندم ، فقط به خاطر اون لحظه :)))))))
.
بعدشم برای من نشست قشنگ از اولین دقایق شروع رابطه گفت تا اون تهش که شکستن خیلی چیزاست ، حالا حرفاشو برات می نویسم البته خلاصه ، بخون برات خوبه .
-: آدم معتقدیه یا مثبته ؟
من : هر دوش .
-: خوب بذار از اولش اینجوری بگم که وقتی یه رابطه ای شروع می شه ، نیاز ها در ابتدا خیلی اولیه است و در حقیقت به خودت و طرفت بستگی داره که رشدش بدین یا نه ، که دیگه مشخصه .
تو پروسه ی رشدش نیازها عوض می شن ، دیگه نمی تونی با یه جمله ی دوست دارم احساستو نشون بدی ، اونجاست که نیاز به لمس به وجود میاد که اینجا اولین شیشه یا همون خطوطیه که واسه بچه مثبتا و آدمای معتقد وجود داره .
حالا دو حالت پیش میاد یا تو جراتشو نداری و پشت اون شیشه می مونی و با این کارت خودتو دیوونه می کنی و اخرش رابطه رو تموم می کنی .
یا اینکه شیشه رو می شکونی و به نیازت پاسخ می دی .
اولین تماس ها از دست شروع می شه و اونجا دیگه بچه مثبتیتو بوسیدی گذاشتی کنار اما هنوز معتقدی .
این آخر راه نیست چون هر چی به حست میدون می دی حریص تر می شه ، نه اینکه هوسباز باشی نه ، با بیشتر شدن علاقت و رشد حست نیازهاتون هم بیشتر می شه . اونجا اون مرحله ایه که توبغلش کردی و بوسیدیش ، و بعده اون می خوری به یه شیشه ی محکم دیگه !
اینجا اگه بخوایدشو شرایطشو داشته باشی می ری جلو و اون دیگه ماله خودت ، اگه نه….بازم همون دو حالت بالا پیش میاد .
این یه پروسه است که وقتی اینجوری منطقی بیان می شه به نظر خیلی خوب نیست ، اما در واقع تو تمام لحظه هاش داری زندگی می کنی ، لذت می بری و عشقت پرورش پیدا می کنه .
.
…………..
.
باهاش موافقم خیلی زیاد ، نباید اونقدر افسانه ایی به عشق نگاه کنیم ، عشقی که تو بالا بیان می کنی یه افساه است که امکان نداره دیگه وجود داشته باشه ، که درواقع این اصلن منطقی هم نیست ، اون دیگه چه جور رابطه ای می تونه باشه من فقط می تونم بهش بگم افسانه . اینجور عشقا فقط تو کتابای نظامی پیدا می شن . عشق همون لحظه ایه که با دیدن یکی دلت می لرزه و قلبت تند می زنه ، اون لحظه ایه که دلت برای یکی خیلی تنگ می شه اونقدر که احساس می کنی داری کم می شی ، عشق همین لحظه های کوچیک اما با معنیه ، افسانه سازی نکن زندگیو سخت نگیر ،
.
عشق مانند هوا همه جا جاری است ، تو نفس هایت قدری جانانه بکش .
ببینم
شماها چی فک میکنین؟
یه چیزی میگم
برداشت خودتون رو میکنین
بعد طبق اون جواب میدین، متهم میکنین، تصمیم میگیرین
بعد از قول من تصمیم میگیرین
بعد جواب همون تصمیم ها رو میدین
من حرفی نداشتم،
بحث خوبه، هدفمند باشه بهتره، با یه دوست یا دوستان باشه بهتره، در مورد موضوعات مشترک یا مورد علاقه باشه بهتره
از همتون هم ممنونم که اینجا هستین
اما اگر خواستین چیزی رو از قول من بگین، از خودم بپرسین. خواستین به من جواب بدین هم بر طبق حرف خودم جواب بدین نه بقیه، اما به شرط اینکه حرف من رو بدونین!
طبق این پست یه سری گفتن من مثبتم، یه سری گفتن دنبال س.ک.س.م یه عده هم گفتن ازش فرار میکنم و باید برم دنبالش و اینا! بالاخره کدوم؟
من فکر نمیکنم هیچکس نظر منو پرسیده باشه که بخواد جواب بده
اینا رو به همه گفتم
به اون دوستت هم بگو تو کی هستی که با پرسیدن ِ “آدم معتقدیه یا مثبته ؟” نظر میدی؟ بهش بگو کی بهت اجازه داده؟ اون صرفن یه نظر رو گفته، بر اساس یه شنیده، که احتمالن بر اساس 4 خط نوشته ی گنگ بوده
اگه بگم با نظر دوستت از اول هم موافق بودم تعجب میکنی؟
میدونی… شاید بشه گفت حرف من این بود که
عشقی وجود نداره
یعنی اینجوری نیست، اینا نیست، انقدر دم دست نیست
محبت و علاقه، نیاز به جدا شدن و روی پای خود بودن و تجربه و شرایط جدید، نیاز جنسی، حس ِ برای یکی بودن و یکی رو برای خودت داشتن، جدا شدن از محیط و شروع دوباره و …
ایناست که وجود داره
کم یا زیاد، در تقدم یا تأخر. سومی رو هم اینبار دیدین دیگه؟!
شاکی نشو بنده ی خدا !
ملت که تو فکر تو نیستن که .
تو هم از حرفای ما گاهی طوری برداشت می کنی که اصلن منظورمون اون نبوده .
پس !
نتیجه می گیریم تو از تو همون 360 عاشق بودی و ما درست حدس زده بودیم ( هی هی هی هی )شوخی بود ، جدیش اینه که کلن خیلی ها در مورد تو با این پست اشتباه قضاوت کردن ، که البته نیازی هم نداری واسه دونه دونشون توضیح بدی صرفن یه بحثیه که می شه و کسی اگه یه خورده عقل داشته باشه در صدد قضاوت در موردت بر نمیاد با 4 تا خط ، با اینکه گفتی عشق دمه دستی نیست موافقم خیلی طول می کشه اون دونه ی علاقه که بادی وزیده ِ آوردتش تو باغه دلت ریشه بزنه و جوونه کنه ! که این بستگی به مراقبتای خودمون داره و اما وقتی جوونه زد وقتی بهش راه دادی ، دیگه اگه بشی سدش خودتو داغون می کنی ، تعجب هم نکردم که با نظر دوستم موافق هستی چون کلن تو آدم منطقی هستی :)، همون طور که گفتم خیلی مراقب خودت باش .
آقا عجب کامنتدونی پرمحتوایی حیف که نمی رسم بخونم و اومدم بگم که برای مرد عشق بی س.ک.س بی معنیه و برای زن س.ک.س بی عشق! ناچار برای همپوشانی علایق باید جفتشو با هم داشته باشن!
والله اعلم
الاحقر – شیخ بی تجربه
این، توصیفی است که سن پل از عاشق ارائه میدهد: «عاشق صبور و مهربان است. حسود و متکبر نیست. پرمدعا وگستاخ نیست. لجاجت نمیکند. تحریکپذیر و رنجیدهخاطر نیست. از خطاهای خودش شاد نمیشود اما از درستی خودش خرسند میشود. همه چیز را تحمل میکند و همیشه امید دارد و در برابر مشکلات تاب میآورد. عشق عاشق هرگز تمام نمیشود.» راستی، تعریف شما از عشق و عاشق چیست؟ برای آشنایی با روانشناسی عشق، به سراغ دکتر حسین ابراهیمیمقدم، روانشناس و مدرس دانشگاه رفتهایم تا دیدگاه او را در این خصوص بدانیم…
سلامت : آقای دکتر! شما عشق را چهطور تعریف میکنید؟
هیچکس نمیتواند به این سوال پاسخ دقیق بدهد. سوالاتی از قبیل اینکه آیا من عاشق شدهام؟ آیا عشق حقیقت دارد؟البته به نظر میرسد هر یک از ما درباره اینکه معنای عشق چیست و اینکه آیا ما آن را تجربه میکنیم یا نه، متخصص هستیم! دو نفر که عشق خود را به یکدیگر ابراز داشتهاند، باید برای اجتناب از لطمه خوردن از سوی دیگری، اظهار کنند که منظورشان از عشق چیست. مخصوصا شاید لازم باشد که معنای تعهد روشن شود ولی اکثرا میگویند عشق شیرینترین پاداش زندگی است. یک چیز باشکوه است. حلقه سوزان آتش است و یا چیزهایی از این قبیل.
سلامت : چه تجربههایی در عشق رایج و مشترک است؟
در یکی از بررسیهایی که در مورد عشق انجام دادم از ۲۰۰ دانشجو خواستم با پاسخ دادن به جملات یک پرسشنامه گسترده، تجربه خود را توصیف کنند. نتایج نشان میدهد که تجربه عشقی آنها ظاهرا دربردارنده ۴ ویژگی اصلی است:
۱) افراد عاشق خود را نیازمند یکدیگر میدانند. در هنگام تنهایی، نخستین فکری که به ذهن آنها خطور میکند، یافتن طرف مقابل است.
۲) آنها علاقهمندی و دغدغه خاطر را تجربه میکنند، یعنی میل به انجام کاری برای یکدیگر.
۳) آنها احساس اعتماد میکنند و معتقدند که میتوانند با امنیت، حرفهایشان را به یکدیگر بگویند.
۴) این اعتماد به خوبی ایجاد شده است و افراد عاشق تحمل خطاهای طرف مقابل را دارند.
از طرفی مشخص شد کسانی که خود را عاشق توصیف میکنند، نسبت به سایر زوجها زمان بیشتری به چشمان یکدیگر نگاه میکنند.
در پژوهشی دیگر، این نتیجه به دست آمد که افراد عاشق عشق خود را اینگونه نشان میدهند:
۱) ابراز محبت کلامی و جسمانی
۲) تبادل پاداش و انجام کارهایی برای یکدیگر
۳) حمایت عاطفی و اخلاقی از یکدیگر
۴) صبور و شکیبا بودن نسبت به رفتارهای ناخوشایند یا کمتر خوشایند طرف مقابل
سلامت : از نظر روانی، عشق چه تاثیری دارد؟
افراد عاشق نسبت به افراد غیرعاشق احساس شادی، امنیت و آرمیدگی بیشتری از بودن در کنار شریک خود میکنند. برخی پژوهشها حاکی از آن است که افراد عاشق احساس، سوز و گداز درونی توام با شور و نشاط و خوشبینی را گزارش میکنند. هوش و حواس آنها کاملا برطرف مقابل متمرکز است، یعنی آگاهی شدید راجع به شریکشان و در وحدت و کمال به سر بردن با او که سایرین را رها کرده است.
سلامت : یعنی تجربه عشق همیشه همینقدر مثبت است؟
خیر! در همین پژوهشی که انجام شد، مشخص شد که تجربه عشق همیشه مثبت نیست و علاوه بر احساس سرخوشی و شعف، بسیاری از آزمونها احساس افسردگی، بیتابی و بیقراری، بیعلاقگی به اوضاع و احوال شخصی، خیالپردازی و مشکل در خواب رفتن و تمرکز را نیز گزارش میکنند. عدهای معتقدند که احساسهای دوسوگرا درباره معشوق یک تجربه غیرعادی به شمار نمیآید. در حقیقت، از نظر این عده، شخص عشق و نفرت را به یکسان تجربه میکند.
سلامت : اصلا چرا احساسهای ناخوشایند به وجود میآید؟
عاشق شدن باعث میشود در معرض احساسهای شدید (خوب یا بد) قرار بگیریم. وقتی در کنار معشوق خود هستیم، ممکن است احساس شادمانی کنیم و زمانی که از او دوریم، احساس گرفتگی و اندوه. یکی از عواملی که میتواند احساسهای ناخوشایند را توجیه کند، عدم اطمینان و یقین از آن رابطه است. پژوهشی که در این زمینه انجام شده نشان میدهد افرادی که از عاشق شدن خود مطمئن نیستند، احساس حد وسطی از وابستگی به طرف مقابل را توام با احساس شدید عدم اطمینان نسبت به احساسهای طرف مقابل گزارش میکنند. افرادی که از عشق خود مطمئناند، احساس شدید وابستگی را همراه با احساس نیرومند اطمینان و امنیت راجع به احساسهای طرف مقابل گزارش میکنند. این یافتهها حاکی از آن است که ادراک خویشتن به عنوان یک فرد عاشق تا حدودی به طرز تلقی از احساسهای دیگران وابسته است. شاید تا هنگامی که از احساس مشترک طرف مقابل اطمینان خاطر پیدا نکنیم، به خود اجازه عاشق شدن کامل را ندهیم. اما طرف مقابل چگونه میتواند عاشق ما شود، مگر آنکه از احساس ما مطمئن گردد؟ پس تعجبی ندارد که عاشق شدن تجربهای تماما لذتبخش نیست!
سلامت : به عبارت دیگر، هر کسی عشق را یک جور تجربه میکند.
بله؛ این اشتباه است که فکر کنیم همه انسانها عشق را به یک شیوه تجربه میکنند. برخی عشق را به عنوان پدیدهای سریعا متغیر و پر راز و رمز و عدهای دیگر آن را به عنوان چیزی ظریف و عقلانی تجربه میکنند. افرادی که معتقدند اختیار سرنوشتشان در دست خودشان است یعنی کسانی که از جایگاه درونی مهار برخوردارند، کمتراحتمال میرود که خودشان را به عنوان کسی در نظر بگیرند که به دام عشق افتاده است و یا آنکه عشق را به مثابه چیزی متغیر وپر راز و رمز ببینند. برخی از یک آشنایی تصادفی شروع کرده و بدون هیچ فکر پیشاپیشی به ازدواج میرسند. عدهای هم یک دوره طولانی و درازمدت از عشق و عاشقی را طی میکنند. برخی افراد در همان دیدار اول به شدت جذب یکدیگر میشوند و عدهای نیز صرفا پس از گذشت یک دوره طولانی از آشنایی به عشق میرسند.
سلامت : چه تفاوتی بین زنان و مردان در خصوص عشق هست؟
برخلاف تصور عمومی، مردان سادهتر از زنان عاشق میشوند و زنها سادهتر از مردان، فارغ! در تحقیقی مشخص شد که مردان در مقایسه با زنان در مقیاسهای عشق احساساتی نمرات بالاتری میآورند و زنان در انتخاب همسر خود بیشتر از مردان احتیاط به خرج میدهند. به عبارتی زنها با حساب و کتابتر و عاقلانهتر عاشق میشوند!
سلامت : چه رابطهای بین تعهد و عشق وجود دارد؟
تعهد، در نظر بسیاری از انسانها جزء ذاتی و لاینفک عشق محسوب میشود. تعهد که ملاک آن طول مدت رابطه است. به عقیده بسیاری از آزمودنیها یکی از راههایی است که میتوان با استفاده از آن میان روابط ناشی از عشق و روابط ناشی از علاقه جنسی فرق قایل شد. عدهای از روان شناسان معتقدند که میتوان عشق را از تعهد متمایز ساخت زیرا ممکن است افرادی در غیاب عشق، باز هم متعهد به حفظ رابطه خود باشند (برای مثال به خاطر بچهها) لذا شاید آدمیان بتوانند صادقانه به عشق خود اعتراف کنند بدون آنکه تعهدی در قبال طرف مقابل داشته باشند. کژفهمی درباره تعهد میتواند به ناامیدی و دلسردی عمیق فرد منجر شود.
سلامت : پس عشق هم برای خودش انواع و اقسام دارد!
البته . یونانیهای قدیم هم بین سنخهای مختلف عشق فرق قایل بودند. به نظر آنها این انواع از عشق وجود داشته:
۱)عشق شهوانی: بر اساس جاذبه جسمانی بوده و ویژگی آن اشتیاق شدید به خود فاشسازی سریع و صمیمت جنسی است.
۲) عشق دوستانه: به آهستگی و در اثر دوستیهای قبلی ایجاد میشود.
۳) عشق دمدمی: ویژگی افرادی است که میتوانند به سادگی از یک رابطه به سراغ رابطهای دیگر بروند یا همزمان در بیش از یک رابطه وارد شوند (طبیعتا حداقل تعهد را میتوان در این رابطه مشاهده کرد.)
۴) عشق خودباخته: نوعی عشق خود باخته، ایثارگر و عمیقا دلسوزانه است.
سلامت : آیا عشق میتواند همیشگی باشد؟
عدهای از روانشناسان معتقدند که نیمی از ازدواجها به سراشیبی سقوط میافتد و هر چه از ازدواج بیشتر طول بکشد، بیشتر فرو میرود و بدیهی است که منظورشان ازدواجهایی بوده که از ابتدا بر اساس عشق کور به وجود آمده. همین است که من همیشه گفتهام انتخاب عاقلانه و زندگی عاشقانه! در یک مطالعه قدیمیتر مشخص شده بود که نیمی از زنان از ازدواج خود احساس نارضایتی میکردند و فقط یک چهارم آنها درباره ازدواج خود هنوز شور و شوق داشتهاند. در پژوهش دیگری این نتیجه به دست آمد که فقط عده کمی از ازدواجها پس از ۱۵ تا ۳۰ سال هنوز با نشاط و سرزنده هستند.
اما به نظر من در تفسیر این نتایج باید محتاط بود. بسیاری از این پژوهشها زوجهای یکسانی را در طول یک دوره زمانی مورد بررسی قرار ندادهاند (رویکرد طولی) بلکه در یک مقطع زمانی خاص زوجهای مختلفی که در سالهای متفاوتی ازدواج کرده بودند، مورد بررسی قرار گرفتهاند (رویکرد مقطعی)، اما این زوجها از لحاظ متغیرهای مختلف با یکدیگر تفاوت دارند. ازلحاظ تعداد سالهای ازدواج، اعضای یک نسل ممکن است مثلا در طی جنگ ازدواج عجولانهتری داشته و به دلیل جنگ متحمل دورههای طولانی مدت جدایی شده باشند یا به دلیل رکود اقتصادی دستخوش سختیهای مالی شدید شده باشند.
در یک بررسی طولانی که زوجهای یکسانی را در طی یک دوره درازمدت مورد مطالعه قرار داده بود، معلوم شد که در دوران فرزندپروری خشنودی زناشویی کاهش مییابد اما مجددا پس از اینکه فرزندانمان خانه را ترک میکنند، این رضایتمندی افزایش مییابد. در یک بررسی درازمدت دیگر هیچگونه مدرکی دال بر کاهش رضایتمندی یافت نشد. ۵۴ درصد از همسران هیچگونه تغییری گزارش نکردند. ۱۷ درصد کاهش خشنودی را گزارش کردند و ۲۹ درصد نیز بهبود آن را اطلاع دادند. باوجود این روش است که ازدواج میتواند به شادکامی یا ناراحتی منجر شود و بنابراین تعیین اینکه چه چیزی ازدواج را به سوی تباهی میکشاند، آن را بهبود میبخشد و یا آن را ثابت نگه میدارد، کاری مفید و سودمند خواهد بود.
سلامت : از نظر بدنی و جسمانی چه اتفاقی میافتد که فرد عاشق میشود؟
جالینوس، پزشک مشهور یونانی در قرن دوم میلادی اصرار داشت که عاشق شدن موضوعی مربوط به اخلاط چهارگانه بدن است. به عبارت دیگر هنگامی که تعادل صفرا و سودا و بلغم وخون به هم میخورد. این نظریه اخلاط اربعه تا قرن نوزدهم دوام آورد و در این هنگام بود که با نظریههای جدید در مورد زیستشناسی سلولی جایگزین شد. اما با این وجود متخصصان نوین فیزیولوژی بدن نیز عشق رمانتیک را ناشی از مواد شیمیایی طبیعی قدرتمندی در بدن میدانند.یک ماده شیمیایی به نام فنیل اتیلامین (PEA) خیلی مورد بحث بوده است.
سلامت : در مورد این فنیل اتیلامین (PEA) بیشتر توضیح میدهید؟
بله؛ فنیل اتیلامین (PEA) نوعی آمفتامین طبیعی است که باعث تحریک مغز و دستگاه عصبی مرکزی میشود. PEA تجربه سرخوشی، نفس سریع، افزایش ضربان قلب، گشادی مردمک، آزادی ترشحات بودار از پوست که میتواند طرف مقابل را اغوا کند را ایجاد میکند. نقطه اصلی این تحولات در مغز است. بخشهای مختلف مغز نقشهای مختلفی ایفا میکنند. قشر خارجی مغز یا کورتکس به تفکر منطقی و هوش مربوط است. مغز میانی یا لیمبیک عواطف ما را کنترل میکند و در محل اتصال نخاع به مغز یا بصلالنخاع نیز یک هسته درونی (هسته دم دار) وجود دارد که رفتارهای غریزی را تحت کنترل دارد. پژوهشها نشان میدهد که در افراد عاشق همین هسته دمدار فعال است. این هسته به سیستم لیمبیک وصل است. در جریان عشق رمانتیک موسیقی ملایم عقل ناشی از کرتکس مغز در میان هیاهوی طبلنوازی هسته دم دار و دستگاه لیمبیکگم میشود و آبشاری از ماده PEA در مغز به وجود میآید.
در همان زمان میزان آدرنالین افزایش مییابد و آزاد شدن ماده شیمیایی دیگری به نام دوپامین را باعث میشود. دوپامین باعث افزایش توجه، بنیه و انرژی میشود و این امر باعث مهار یک رابطه شیمیایی عصبی به نام سروتونین میشود. سروتونین هم باعث کنترل اعمال تکانهای، رفتارهای وسواسی و اشتیاقهای شدید میشود. این انتقالدهنده در به وجود آمدن احساس قدرت برای عمل کردن و احساس تسلط بر امور به ما کمک میکند. جالب اینکه فلوکسیتین (پروزاک) که روی سروتونین اثر میگذارد، روی عشق هم اثر دارد!
ملاک خوبی نیست
به نظر من
حرفت بی نهایت خوبه.تایید می کنیم!
به نظر منم حرفت چرته. چه منظورت باکرگی جسمی بوده باشه، چه روحی.
آدم چند روز با یکی بره و بیاد ازش تاثیر می گیره، چه برسه 20 سال!
بعدنش هم اینکه: تا وقتی نمی تونی خودت به کاری عمل کنی، برای دیگران تجویزش نکن پسرم
:)
تجویز… چی فک میکنی با خودت؟!
قبل تر ها بنده هم به چنین معیاری می اندیشیدم.ولی یه جورایی می دونی ده سال خیلی زیاده.حتی اگه واقعا اراده کنی.انسان این جوری آفریده نشده.
با حرفت موافقم به این شرط که به جای ده سال بگی یک ساعت
;)
عشق فراتر از همه ی این قاونا و حداست .
برای مقایسه؛دو چیز باید هم تراز باشند از همه نظر .
.
معیار خوبی نبود
مطلقاً هیچ ربطی نداره.
این عموماً تئوری بچه مثبتاس تا زمانی که پاشون خیلی به خطوط قرمز فرضی (؟) نزدیک نشده. جسارتاً
مطمئنی؟!
واقعا بحث زیباییه و مجال میطلبه برای نقد و گفتگو و از نگاه من رد کردن این نظریه !!
راستش یه سوال دارم اصلا کدوم عشق ؟؟
عشق بشر به بشر ؟ یا عشقی خارج از قواعد بشری ؟
یه سوال دیگه دارم ! اصلا عشق رو چی معنی میکنیم ؟؟
دوست داشتن یا عشق یه پازله یا یه معادله با چند مجهول ! که یکی از این قطعه های پازل (فقط یکیشون !) جذابیت ها و جاذبه های جنسی دو طرفه
بذار اینطور بحث رو ببریم جلو اصلا چرا دو نفر (با پیش فرض نداشتن هیچ بیماری روانی و درونی ) جذب همدیگه میشن ؟
دلایل فراونه …آرامش ..پر کردن خلاء عاطفی هم …بقای نسل (که البته من کمی جدا میدونم این رو از این بحث !)….نیاز یه تکیه گاه چه مالی چه روانی …جاذبه ها و برطرف کردن نیاز های جنسی… نیاز به همصحبت ، همفکر و منبع عاطفی مستقیم و هزاران دلایل دیگه
اگر دوست داشتن رو فقط با تامین نیاز جنسی بینیم عملا مرزی قائل نشدیم بین خودمون و گربه های سر کوچه مون !!
البته هنوز در چیستی عشق حتی بین علمای روانشناسی اختلافه !! اما همه موافقن که عشق یک هیجانه ولی این کیفیت میتونه از نظرهر انسان رنگ و بوی متفاوتی داشته باشه
اما ما نباید نوع دوستی ، بشر دوستی عواطف اجتماعی رو با عشق قاطی کنیم ! ببخشید من میتونم با یه هم اتاقی یا یه همخوابگاهی دانشگاه 10 سال زندگی کنم دوستش داشته باشم بی نهایت برام ارزشمند باشه همچنین منافع مالیم باهاش گره خورده باشه و. یک هم صحبت خوب و همفکر خوب هم برام باشه و قطعا هم باکرگی من و اون در این مدت از بین نرفته چون هر دو همجنسیم!!!! ولی آیا اون کیفیت از عشقی که مورد صححبت ماست بین ما جاری بوده ؟؟ خب قطعا نه !
اگر همه دنیا زن یا مرد بودن دیگه چیزی به اسم عشق وجود خارجی داشت ؟؟
با دوستی داشتم گپ میزدم همین بحث بینمون شروع شد که بهم جواب داد :
به نظرم در عشق فکری از س.ک.س نیست و مرز اون با هوس همینجاست .گفت از نگاه اون عشق با س.ک.س پایان میگیره زیرا تمام راز آلودگی طرفیین برای هم از میون میره
و من بهش جواب دادم :
عشق که معمای س.ک.س نیست !!! عشق اگر هم معما باشه یه معمای بی جوابه و مجموعه دلایل انسانی و گاها فرا انسانی برای جذب شدن دو فرد به همدیگه ست که س.ک.س فقط و فقط یه قسمت لازم برای این رابطه ست که نه سهمش خیلی از بیشتر نیست از باقی موارده و نه کمتر
این مثال ده سال مثل این میمونه که بگیم اگر بدن انسان بتونه بدون وجود کلیه ها زنده بمونه( بدون کمک خارجی) اون موقع بیا تا در مورد حیات و زندگی (اگر رابطه دو انسان رو به حیات و زندگی تشبیه کنیم ) با هم صحبت کنیم ! خب معلومه که کنترل و فرماندهی مرکزی بدن برای سیستم اعصاب مرکزی یعنی مخ ، مخچه و نخاعه ولی آیا کلیه ، کبد و … هویج هستن ؟
البته من حرف دوست خودم رو تا حدودی تایید میکنم ولی نه با این نگاه بلکه من میگم بله عشق بر اساس میل جنسی ولی در بطن خود کناره جو از اونه ! مثل یه پارادوکس…به قول استاد فروید عشق در واقع شکل والا و پالایش یافته سکسه ! که با اولین رابطه جنسی رو به افول میذاره
اما من با استاد فروید هم کاملا موافق نیستم چون اگر این رمز آلودگی فقط رو رابطه جنسی متمرکز باشه این اتفاق میفته ولی اگه اون رو شیفت کنیم رو بقیه خواست های انسانی مون و اون تنوع و جذابیت رو در خواسته های دیگه زندگیمون هم بگنجونیم هرگز افول نمیکنه یا حداقل دیر تر خاموش میشه اون شعله سوزانش
اینم بگم : ما محدودیم !
اون بالا دوستی اشاره قشنگی داشت …ما خلقتمون اینطور بوده
محدودیم چون نیاز داریم لحظه به لحظه …به تنفس …به نوشیدن آب ..به رسوندن سوخت به بدن …به تامیین عاطفی …به رابطه حنسی و اصلا سراسر زندگی نیازه
آره اگر دست من بود خودمو بی نیاز می آفریدم …خودمو خدا می آفریدم ..عاری از هر خواستنی …
اما من اسیر خواستنم … من عشق رو آمیخته با جذب جنسی میدونم البته در بعضی ها مثل یک تومور سرطانی نقش این لذات جنسی به طرز عجیبی رشد کرده که میشه از اون فرد به عنوان یه انسان در بند و زندانی یاد کرد زندانی یک نیاز خودش
و ممکنه یک فرد هم این نیاز توش کمرنگ تر باشه که اونم قطعا یه نیاز و طلب دیگه وجودش رشد بیش از حدی کرده و اومده جای منطقی بقیه نیاز ها و گرایشاتشو تنک کرده
یه مرتاض یا یه راهب از س.ک.س نبریدن بلکه فقط سعی کردن جاهلانه از این نیاز رو تو وجودشون محو کنن یا ریاکارانه بپوشونن و به طریق دیگه اون رو یا نداشتن اون رو جبران کنن مثل عبادت فراوون یا تحمل زجر فراوون برای انجام کارهای محیر العقول …اما آیا صورت مساله پاک نمیشه اینطور ؟؟
ولی یه عاشق (البته نه من وما و این عاشقای مسلکای بند تمبونی ! یه عاشق اصیل ) اونی که به کُنه عشق رسیده این نیاز رو محو و انکار نمیکنه فقط بینش و نگاهش اونقدر قوی هست که در بند و اسیر این نیازش نباشه
آقا پست و بحث بعد اون زیبا بود میطلبه گاهی آدم تو زندگی این سوال ها رو از خودش بکنه …ما رو هم به فکر وا داشتی
دمت گـــــــــــــــــــــــرم حاجی
D:
راستی دقت کردی چقد مصرف “ان”ام بالا رفته؟
آقا من همین الآن از کامنتی که گذاشتم پشیمون شدم. به احتمال زیاد یه بخشیش تحت تأثیر بیانات این آقا بالاییه بود البته، اما به طور کل الآن دارم فک می کنم ما ها اساساً گه می خوریم راجع بع عشق نظریه بدیم،حتی اگه قبلش 10 سال با یکی زندگی کرده باشیم بدون س.ک.س.ما ها اصن غلط می کنیم واسه نظریه دادن راجع به عشق شرایط تعیین کنیم.
وقتی از خود عشق نه تعریف دقیقی هست و نه منبع موثقی تو نه می تونی ادعای داشتن عشق رو بکنی نه ادعای مشاهدشو.
تنها کاری که اجازه داری بکنی اینه که در مورد تجربه ت از چیزی که تو زندگی ت عشق تصورش می کنی حرف بزنی.به طور خالص. بدون تعمیم و قضاوت.
خلاصه که در همین راستا من گه خوردم.
چه حرفای خوبی!
بنده هنوزم این پستو تایید می کنم.هانس عزیز شما توجه کن که این اصلا هم بچه مثبت بازی نیس.مگه همون مبحث پلی گامی و اینا بچه مثبت بازی تلقی نمیشه؟
حرف های sds رو هم قبول دارم.
به نظرم چیزی که حقیقتا تو عشق شکل می گیره الزاما اون جاذبه های مادی نیست، میگم مادی چون الزاما جنسی نیست. همه ی ماها مثال جبران و ماری رو شنیدیم. دو تا دوست که تا آخر عمر جبران عاشقانه همدیگه رو دوست داشتن و رابطه شون دقیقا تو همین قالبی که این پست گفته صدق می کنه.پس اینایی که میگن نمیشه خیلی هم درست نیست.
چیزی که تو این پست اومده همون بعد کاملا روحانی عشقه، قضیه اینه که اگه بخوای از دیدی فیزیولوژیک نگا کنی فقط یه هم پوشانی بین لذتی که تو عشق هست با چیزی که تو جاذبه ی جنسی هست وجود داره نه اینکه این دو تا الزاما یکی باشن و بودن یکی به معنی بودن دومی هم باشه،.البته در مورد دو جنس این فرق می کنه.برای دخترها اینی که میگم خیلی بیشتر صدق می کنه.به هر حال این پست اون حالت ایده آل محبت بین دو نفر هست اگرچه توی یه رابطه ی واقعی اون جاذبه های جنسی باعث تحکیم میشه ولی وافعا اون چیزی که بیس رو می سازه همینیه که اینجاس
من این حرفا حالیم نیس!!!ه
من فقط میدونم: عشق یعنی خط ریش سوزنی!!!ه
یادم رفت اینو بگم : دونقطه دی !!!!!!ه
چه ریاضت ها!!!
اگه منظورت همون رابطه جنسیه، باید گفت که واقعن دخلی به هم ندارن
میشه گفت که دو تا نیاز جدا از هم هستن، که یه جا همپوشانی پیدا می کنن. حالا اینکه آدما به رابطه جنسی تمایل دارن دلیل نمیشه که از عشق چیزی نفهمن یا اصلن دلیل عاشقیشون تمایلات جنسیشون باشه…
(البته، رابطه جنسی موجب ترشح موادی توی بدن میشه که احساسات و علاقه فرد رو شدیدن تحریک میکنه، ولی این صرفن یه اثر گذاریه، بازم مبنا جداس…)
اگه هم منظورت روحیه، خب، کمابیش درست میگی، چون انسان همیشه خودخواهه و همین باعث میشه که وقتی اون رابطه دیوانه وار عاشقانه بعد مدتی کمرنگ و عادی شد، خودخواهیه آدم به همه چی گند بزنه و… که ما ایرانیا توجیهش می کنیم میگیم نمک زندگیه.
ولی اونم باز خیلی ایده آل گرایانه است، اینکه آدم بتونه این همه مدت رو عین روزای اول عاشقیش طی کنه و صبر کنه و محبت کنه… اگه واقعن همچین عاشقی گیر بیاد باید وجودشو طلا گرفت
منتظرم نظرتو راجع به این حرفم و حرفای بالاییا بشنفم
نمیدونم چی بگم
اول تو بگو من چی گفتم
بعد بگو تو چی گفتی
تا جواب بدم
!
خودتم توش موندی، داری جفنگ می گی
یه پست جدید بذار شر این یکی کم شه
نمیخوام! :دی
میخواستم بذارم، شک داشتم
صبر کن!
امین باز از سر شیکم سیری حرف زدی؟
حسین؛ شکم سیری؟؟!
می دونی مریم؟دارم به حس امین وقتی می شینی پستشو تعبیر می کنی و منظور نوشته شو توضیح می دی فک می کنم. و به قیافه ش وقتی می بینه حرفای تو و اون ربط چندانی به هم ندارن. نمی گم الزاماً برداشتت غلطه ها، اما می گم تو که نمی دونی تو مغز اون چی می گذره خب بذار اون حرف خودشو بزنه تو ام جای خودت حرف بزن.
اون کامنتمم که من پس گرفتم.چرا می زنی؟ضمن اینکه جاییش راجع به سوسول بازی حرفی نزده بودم. منظورم دقیقاً آدمایی مث امین بود که یه سری معیار مشخص دارن که خودشونو خیلی جاها که بقیه راحت می رن و میان محدود می کنن.
راستی، کامنت قبلیمو می خواستم تکمیل کنم: …..تجربه ات از چیزی که تو زندگی ت عشق تصورش می کنی یا تصور ایده آلیستیت از اون چیزی که می خوای برات عشق معنی بشه…..
کورش من باهات دعوا ندارم( می دونی که موقع امتحانا خیلی خوش اخلاق نیستم!)ولی من حرفمو اینجا خیلی راحت تر می زنم تا جای دیگه.بذار کامنتمو بذارم.شما نخون برادر من!(با احترام!)
فقط قول بده تا اون موقع اینجا باشی
;)
شاید یه جورایی حرفم به این حرف مربوطه
http://amiiin.wordpress.com/2009/11/23/love-vs-like
ازدواج، با هم بودن در شکل زوج
نیازی به عشق نداره
اصلن نمیدونم، مگه عشق به همین سادگی ها پیدا میشه؟ دم ِ دسته؟ دارینش که بشناسینش؟ اگه نه، پس چطور در موردش حرف میزنین؟!
برای من که یه چیزه خاصه، نمیدونم… آرمانه
آدمیزاد جسم داره، جسم هم نیاز داره. حتا روح هم نیاز داره
باهم بودن یه دختر و پسر هم مجموعه ای از نیاز ِ . روحی و جسمی
( اگه خواستین در مورد اونا هم صحبت میکنیم. اما الآن خیلی به اونا نپرداختم )
شاید پررنگ ترین نیاز جسمی ِ مربوط به ازدواج هم، نیاز جنسی باشه
حداقل تو یه دوره ای ، تو یه شرایطی
حالا اینکه چرا اینو گفتم، نمیدونم
3-4 تا کامنت اول رو که خوندم، حس کردم نیازه که اینو بگم
اما بعد که تا آخر خوندم، دیدم کلی چیز ِ دیگه هم هست که باید بگم!
اگه حتی رویای یه عشق واقعی رو نداشته باشی مطمئن باش هیچ وقت بهش نمی رسی. اگه هم آرمان باشه میشه ساختش نه اینکه دور از دسترس باشه.من اینا رو قبلا به تو گفتم یا جدید دارم میگم؟
یادم نمیاد گفته باشی
یادم نمیاد در مورد عشق با تو صحبت کرده باشم
یادم نمیاد در مورد عشق صحبت کرده باشم!
—–
لزومی داره که برسی؟
لزومی نداره؟
عشق از اون چیزاس که بزرگت می کنه و لطفا نگو یه جور خودخواهی ایجاد می کنه چون اصلا این جوری نیس. هر جیزی هم که بتونه آدمو عوض کنه و بزرگتر کنه بهتره آرمان آدم باشه
من گفتم خود خواهی ایجاد میکنه؟! غیب گویی؟
من قبلا با یکی سر اینا بحث کردم هی فک می کنم تو بودی!مطمئنی تو نبودی؟!!؟
یک چیزایی نوشتم ولی بعد که اون پستی که لینکش رو گذاشتی خوندم ، دیدم خودت اونی که می خواستم بگم گفتی.مطمئن نیستم الآن بیشتر داری برمی گردی به بحث اون پستت یا بیشتر تاکید رو این مساله ی ج.ن.س.ی داری -از اون لحاظ که اکثرا درباره ی اون حرف زدن ولی لینک تو چیز دیگه ای رو انگار می خواد بگه.-
راستش برای شخص من هم عشق یه جورایی خاصه ، نمی دونم شاید دقیقا آرمان نه … ولی یه جورایی ترجیح میدم اون رو برای اونی بذارم که اون بالاست ، همونی که عشق رو برایش گذاشتن از هر کسی راحت تر و در عین حال سخت تره.به نظرم عشق با اون تعریف میشه.یه جورایی دوست ندارم زمینی باشه.چون با تعابیر و تفاسیر و مشاهداتی که همه از عشق زمینی می شناسن ، نمی خوام در تسخیر یه موجودی مثل خودم باشم.نمی خوام کسی توی دنیا وجود داشته باشه که اگه یه روز نبود دیگه خدا هم نتونه آروم نگهم داره ، که دیگه نتونم آسمون رو نگاه کنم و فکر کنم که “چقدر همه چیز قشنگه”.نمی خوام کسی توی زندگیم باشه که جلوی دیدم به اون بالایی رو بگیره.من یه دوستی داشتم می گفت عشق زمینی راهیه که خدا گذاشته برای وصول به عشق خودش.خب من اینو قبول ندارم مگر این که عشق زمینی توی نوع آدمیزادیش خلاصه نشه ، چرا که اونوقت هر چیزی می تونه دریچه ای به شناسش باشه و این شناختن اون چیزیه که می تونه عشق رو به دنبالش بیاره.می دونی چرا؟ من قبلا فکر می کردم عشق از ناشناخته در آدم به وجود میاد و وقتی اون چیز شناخته میشه دو حالت داره ، یا آدمی ردش می کنه ، یا نگهش میداره ولی دیگه بهش هول نداره.یه هوسی بوده که یا گذشته و رفته ، یا اونقدر به خودی خودش خوب بوده که به شکل دیگر مونده.اما حالا به نظرم عشق از شناخت به وجود میاد.بعد از شناخت.وقتی تو چیزی رو فهمیدی و فهمیدی که مثل هیچ چیز دیگری نیست و یک لحظه نمیشه بدون اون زندگی کرد.که بر می گرده به خود اوس کریم ، همون طوری که خودش خواسته ، همون طوری که فقط اون طوری میشه “زندگی” کرد.
به نظر من وقتشو بیشتر کنید بهتره!!!
شیره! همینه!
از معدود مواردیه که این جواب خیلی مناسبه به نظرم
وقت ِ …؟! وقت کدومشو رو!!
به نظر منم این جواب من خوبه!
در مورد اون سوالتون:
من شما رو از روی دوستانتون پیدا کردم. اون بلاگهایی که به نظرم جالب بود رو Add کردم تا بتونم دنبالشون کنم ;-)
در مورد پستتون:
“عشق کافی نیست” رو حتما بخونید. این چیزی که میگید شبیه همون عشق افلاطونیه. بهرحال این نوع دوست داشتن از نظر بعضیها تحسین شده است. ولی منتقدهای زیادی هم داره. یکیش خود من!
ممنون بابت جواب
–
کتاب: عشق هرگز کافی نیست
نوشته : آرون بک
ترجمه: مهدی قراچه داغی
ناشر : آسیم
تعداد صفحه:393
نوبت چاپ:18
؟
من فقط می دونم اگر قرار باشه مث تو به هر چیزی اینجوری نگاه کنم و خودمو آزار بدم الان باید شونصد تا کفن پوسونده باشم!
یه ذره جهان رو ساده تر فرض کنی اشکالی نداره امین. اصلاً به نظر من ساده هم هست! نمی دونم چرا ما آدما اینقدر علاقه داریم همه چیز رو اینقدر سخت بگیریم و سرش بحث و جدال راه بندازیم.
البته ذات تو اینجوریه که درباره همه چیزی اینقدر سوال جواب کنی. ذات من اینجوری نیست.
:)
لازم نیست؟
ساده دیدن خوبه
اما نپرسیدن چی؟ پس زندگی یعنی چی؟ نپرسیدن، نشناختن، ندیدن، نفهمیدن، نرسیدن …
من فقط سوال جواب رو دوست ندارم
والا دیدن و فهمیدن و درک کردن که نباشه که باید بریم یه گوشه بمیریم!
تا سؤال نباشه
اتفاقی نمیفته
اصن ولش کن
امین، به نظرت این بحث ایدهآل گرایی و حقیقت گرایی (رئالیسم) ما به نتیجه میرسه؟ 6-7 سالی هست که این بحثو داریم،نیس؟ ول کن دیگه بابا…
منم گفتم نگین دیگه
البته من اینجا یه چیزی هم بگم که خلط مبحث به وجود نیاد یا احیانا برداشت غلطی از حرفام نشه
اونم اینه که احتمالا منظور امین این بوده که اون دو نفر بخوان و انگیزه داشته باشم زندگی مشترک جسمی و روحی و بلاخره بعد از ده سال با هم شروع کنن !
چون گفته شد که ابعاد روحانی عشق تو این پست جلوه داره (هرچند خود صاحب وبلاگ باید بیاد در مورد کیفیتی که مد نظرش بود صحبت کنه) و مثال قشنگی و درستی هم از جبران و ماری زدن…بله من هم تایید میکنم ولی من قصدم از گفته هام این بود که دو نفر رو مثال بزنم که بخوان زندگی مشترکی رو شروع کنن به عنوان یک زوج اجتماعی وگرنه خب این بدیهی ست که عشق ( فرقی نداره به چه کیفیتی یا جنسیتی و موجودی ورزیده ) در بیان نمیاد و در واژه نمیگنجه و کران نداره …. ممکنه برای یک فرد عشق فقط به گفتن طوطی وار واژه های دوست دارمت ، عاشقتم ، مجنونتم و دیوونه و مریدتم (و حتی کلمات پست تر ) ختم بشه و پا از این فراتر نذاره ولی فرد دیگه از بذل جون خودش هم دریغ نکنه
من فقط و فقط قصدم این بود که عشق رو در دوام ازدواج و نقش پذیری زن و مرد بودن از نظرم بیان کنم
وگرنه دوست داشتن و عشق و همون اصالت حُب میتونه از وجود ما به تمام پدیده ها جاری باشه..نمونه ها بسیار مثل مولانا و شمس و افراد این چنین و یا مثالی که همین الان یادم اومد مارگریت دوراس و یان آندره آ نرماندی با وجود دو جنسیت مخالف و تفاوت سنی فاحش !!
علاقه و عشق که محدود به جنسیت ونفر نیست …من میتونم عاشق یک انسان بشم برای مرامش …برای نگاهش …برای سبک زندگیش …برای روح بزرگش …برای بی ریاییش ….اصلا برای پَست بودنش! بله برای پَست بودن ، چون ما وقتی محبت رو چیزی غیر قابل توصیف و بسته به جهان بینی انسانها به دنیا تعریف میکنیم پس میتونیم یک انسان رو که درون پستی داره عاشق یک پست تر از خودش بدونیم
عشق کمیت نیست ، عشق کیفیته برای همین هرگز قابل وصف نیست
من فقط اشاره به مورد خاص عشق یعنی علاقه دو انسان با دو جنسیت متفاوت و برای ایجاد زندگی مشترک داشتم وگرنه حتی میشه عاشق یک سنگ بود !
آقا ما خیلی مخلصیم ها!
ما بیشتر !!
من در انتها فقط اینو بگم که پستت تکمیل بشه در تایید اون 10 سال :دی البته با یک زاویه نگاهی که گفته هی قبلیمو نقض نکنه!!
” مهم خود عشق و نفس عشقه نه مفعول عشق .
معشوق (هر معشوقی ) بهانه تحقق عشقه .
ما به دنبال عاشقانه زیستنیم گو معشوقی در کار باشد یا نباشد
هیچ ربطی نداره ! … ببخشیدا اما یعنی دو نفر عاشق هم باشن باهم بخوابن یعنی هوس بوده نه عشق؟
این حرفا کدومه برادر من ! .. این سیستم عشق پاک و شعری و افسانه ای رو بریز دور
عشق یه چیز همه جانبه س. مثل این می مونه که تو بخوای مثلاً فیزیکدان بشی اما حاضر نباشی دو قطره ریاضی بخونی … اینا مقدمه مؤخره همه ن اصلاً از یه جنسن،در کنار هم معنی پیدا می کنن نه اینکه در تضاد با هم. یه آدم برای تو که عاشقشی از هر لحاظی جذابه ..
با سرور موافقم
یه جورایی موافقم
تنها راه اثبات عشق این نیست چه بسا ممکنه با همین به عشق برسن….هرکسی یه راهی انتخاب میکنه.
کافکا باکره بود!
راه خوبیه…..جدیدا بهش پی بردم!البته نه برای اثبات عشق ….
بله
من منکر شدم؟!
تعبیر جالب بود از عشق!!
پیشنهاد بسیار بی فکرانه ایه من همین کار رو کردم و عشقی که داشتم هر روز از روز قبل کمرنگ تر شد… عشق به تنهایی معنایی نداره رابطه جنسی بخشی از عشقه که کمک میکنه به پررنگ تر شدنش
این معنی کلمه عشقه
نه عشق!
کلا این مبحث یه فاجعه الکیه
اگر باکریگی فکری منظورته که اصلا معیار خوبی انتخاب نکردی که اتفاقن برعکس
اگر باکرگی جسمی منظورته هم س.ک.س قسمت مهمی از عشقه
هروقت تونستین ده سال باهم باشین
ده سال باهم زندگی کنین
جوری که هیج جور بکارتی هم بینتون باقی نمونده بود
اون وقت تازه تو خودت یه جستجویی بکن
اگه خبری از عشق بود
بیا تا در مورد عشق باهم صحبت کنیم
—-
وصال
نه پایان عشق
که واقعی ترین معیار آن است
امتحانی که فراق باید پیش آن غاز بچراند
امین من این پستتو واسه یکی از دوستام تعریف کردم ، بهم گفت از قولش بیام بهت بگم بعد ده سال بیا باهم راجع به ناتوانیه جنسی حرف بزنیم .
.
=))))))))))))))))))
.
بعدشم بهم گفت باهات دوست بمونم فقط به خاطر اون لحظه ای که عاشق شدی و حالتو ببینم و به حرفای امروزت بخندم ، فقط به خاطر اون لحظه :)))))))
.
بعدشم برای من نشست قشنگ از اولین دقایق شروع رابطه گفت تا اون تهش که شکستن خیلی چیزاست ، حالا حرفاشو برات می نویسم البته خلاصه ، بخون برات خوبه .
-: آدم معتقدیه یا مثبته ؟
من : هر دوش .
-: خوب بذار از اولش اینجوری بگم که وقتی یه رابطه ای شروع می شه ، نیاز ها در ابتدا خیلی اولیه است و در حقیقت به خودت و طرفت بستگی داره که رشدش بدین یا نه ، که دیگه مشخصه .
تو پروسه ی رشدش نیازها عوض می شن ، دیگه نمی تونی با یه جمله ی دوست دارم احساستو نشون بدی ، اونجاست که نیاز به لمس به وجود میاد که اینجا اولین شیشه یا همون خطوطیه که واسه بچه مثبتا و آدمای معتقد وجود داره .
حالا دو حالت پیش میاد یا تو جراتشو نداری و پشت اون شیشه می مونی و با این کارت خودتو دیوونه می کنی و اخرش رابطه رو تموم می کنی .
یا اینکه شیشه رو می شکونی و به نیازت پاسخ می دی .
اولین تماس ها از دست شروع می شه و اونجا دیگه بچه مثبتیتو بوسیدی گذاشتی کنار اما هنوز معتقدی .
این آخر راه نیست چون هر چی به حست میدون می دی حریص تر می شه ، نه اینکه هوسباز باشی نه ، با بیشتر شدن علاقت و رشد حست نیازهاتون هم بیشتر می شه . اونجا اون مرحله ایه که توبغلش کردی و بوسیدیش ، و بعده اون می خوری به یه شیشه ی محکم دیگه !
اینجا اگه بخوایدشو شرایطشو داشته باشی می ری جلو و اون دیگه ماله خودت ، اگه نه….بازم همون دو حالت بالا پیش میاد .
این یه پروسه است که وقتی اینجوری منطقی بیان می شه به نظر خیلی خوب نیست ، اما در واقع تو تمام لحظه هاش داری زندگی می کنی ، لذت می بری و عشقت پرورش پیدا می کنه .
.
…………..
.
باهاش موافقم خیلی زیاد ، نباید اونقدر افسانه ایی به عشق نگاه کنیم ، عشقی که تو بالا بیان می کنی یه افساه است که امکان نداره دیگه وجود داشته باشه ، که درواقع این اصلن منطقی هم نیست ، اون دیگه چه جور رابطه ای می تونه باشه من فقط می تونم بهش بگم افسانه . اینجور عشقا فقط تو کتابای نظامی پیدا می شن . عشق همون لحظه ایه که با دیدن یکی دلت می لرزه و قلبت تند می زنه ، اون لحظه ایه که دلت برای یکی خیلی تنگ می شه اونقدر که احساس می کنی داری کم می شی ، عشق همین لحظه های کوچیک اما با معنیه ، افسانه سازی نکن زندگیو سخت نگیر ،
.
عشق مانند هوا همه جا جاری است ، تو نفس هایت قدری جانانه بکش .
ببینم
شماها چی فک میکنین؟
یه چیزی میگم
برداشت خودتون رو میکنین
بعد طبق اون جواب میدین، متهم میکنین، تصمیم میگیرین
بعد از قول من تصمیم میگیرین
بعد جواب همون تصمیم ها رو میدین
من حرفی نداشتم،
بحث خوبه، هدفمند باشه بهتره، با یه دوست یا دوستان باشه بهتره، در مورد موضوعات مشترک یا مورد علاقه باشه بهتره
از همتون هم ممنونم که اینجا هستین
اما اگر خواستین چیزی رو از قول من بگین، از خودم بپرسین. خواستین به من جواب بدین هم بر طبق حرف خودم جواب بدین نه بقیه، اما به شرط اینکه حرف من رو بدونین!
طبق این پست یه سری گفتن من مثبتم، یه سری گفتن دنبال س.ک.س.م یه عده هم گفتن ازش فرار میکنم و باید برم دنبالش و اینا! بالاخره کدوم؟
من فکر نمیکنم هیچکس نظر منو پرسیده باشه که بخواد جواب بده
اینا رو به همه گفتم
به اون دوستت هم بگو تو کی هستی که با پرسیدن ِ “آدم معتقدیه یا مثبته ؟” نظر میدی؟ بهش بگو کی بهت اجازه داده؟ اون صرفن یه نظر رو گفته، بر اساس یه شنیده، که احتمالن بر اساس 4 خط نوشته ی گنگ بوده
اگه بگم با نظر دوستت از اول هم موافق بودم تعجب میکنی؟
این دو تا کامنت تو و یگانه اگه اول متن بود دیگه این همه بحث نمیشد! :دی
جفتشون رو قبول دارم
میدونی… شاید بشه گفت حرف من این بود که
عشقی وجود نداره
یعنی اینجوری نیست، اینا نیست، انقدر دم دست نیست
محبت و علاقه، نیاز به جدا شدن و روی پای خود بودن و تجربه و شرایط جدید، نیاز جنسی، حس ِ برای یکی بودن و یکی رو برای خودت داشتن، جدا شدن از محیط و شروع دوباره و …
ایناست که وجود داره
کم یا زیاد، در تقدم یا تأخر. سومی رو هم اینبار دیدین دیگه؟!
شاکی نشو بنده ی خدا !
ملت که تو فکر تو نیستن که .
تو هم از حرفای ما گاهی طوری برداشت می کنی که اصلن منظورمون اون نبوده .
پس !
نتیجه می گیریم تو از تو همون 360 عاشق بودی و ما درست حدس زده بودیم ( هی هی هی هی )شوخی بود ، جدیش اینه که کلن خیلی ها در مورد تو با این پست اشتباه قضاوت کردن ، که البته نیازی هم نداری واسه دونه دونشون توضیح بدی صرفن یه بحثیه که می شه و کسی اگه یه خورده عقل داشته باشه در صدد قضاوت در موردت بر نمیاد با 4 تا خط ، با اینکه گفتی عشق دمه دستی نیست موافقم خیلی طول می کشه اون دونه ی علاقه که بادی وزیده ِ آوردتش تو باغه دلت ریشه بزنه و جوونه کنه ! که این بستگی به مراقبتای خودمون داره و اما وقتی جوونه زد وقتی بهش راه دادی ، دیگه اگه بشی سدش خودتو داغون می کنی ، تعجب هم نکردم که با نظر دوستم موافق هستی چون کلن تو آدم منطقی هستی :)، همون طور که گفتم خیلی مراقب خودت باش .
:) بدبختی آدم نمیتونه باهات دعوا هم بکنه! D: >:D< i
:))
خیلی باحال بود
اما نمی شه!
لزوما نمیتونی چون
10 سال با یه نفر زندگی کردی و باکره موندی
بخوای بیای از عشق حرف بزنی
گرچه پنجره ای زیبا برای نگاه به این مساله بود.
وای ببخشید! من اشتباهی برای پست قبلی کامنت گذاشتم!
آقا عجب کامنتدونی پرمحتوایی حیف که نمی رسم بخونم و اومدم بگم که برای مرد عشق بی س.ک.س بی معنیه و برای زن س.ک.س بی عشق! ناچار برای همپوشانی علایق باید جفتشو با هم داشته باشن!
والله اعلم
الاحقر – شیخ بی تجربه
فک کنم جواب خوبی بود! مرسی
عشق زنان عاقلانهتر است
این، توصیفی است که سن پل از عاشق ارائه میدهد: «عاشق صبور و مهربان است. حسود و متکبر نیست. پرمدعا وگستاخ نیست. لجاجت نمیکند. تحریکپذیر و رنجیدهخاطر نیست. از خطاهای خودش شاد نمیشود اما از درستی خودش خرسند میشود. همه چیز را تحمل میکند و همیشه امید دارد و در برابر مشکلات تاب میآورد. عشق عاشق هرگز تمام نمیشود.» راستی، تعریف شما از عشق و عاشق چیست؟ برای آشنایی با روانشناسی عشق، به سراغ دکتر حسین ابراهیمیمقدم، روانشناس و مدرس دانشگاه رفتهایم تا دیدگاه او را در این خصوص بدانیم…
سلامت : آقای دکتر! شما عشق را چهطور تعریف میکنید؟
هیچکس نمیتواند به این سوال پاسخ دقیق بدهد. سوالاتی از قبیل اینکه آیا من عاشق شدهام؟ آیا عشق حقیقت دارد؟البته به نظر میرسد هر یک از ما درباره اینکه معنای عشق چیست و اینکه آیا ما آن را تجربه میکنیم یا نه، متخصص هستیم! دو نفر که عشق خود را به یکدیگر ابراز داشتهاند، باید برای اجتناب از لطمه خوردن از سوی دیگری، اظهار کنند که منظورشان از عشق چیست. مخصوصا شاید لازم باشد که معنای تعهد روشن شود ولی اکثرا میگویند عشق شیرینترین پاداش زندگی است. یک چیز باشکوه است. حلقه سوزان آتش است و یا چیزهایی از این قبیل.
سلامت : چه تجربههایی در عشق رایج و مشترک است؟
در یکی از بررسیهایی که در مورد عشق انجام دادم از ۲۰۰ دانشجو خواستم با پاسخ دادن به جملات یک پرسشنامه گسترده، تجربه خود را توصیف کنند. نتایج نشان میدهد که تجربه عشقی آنها ظاهرا دربردارنده ۴ ویژگی اصلی است:
۱) افراد عاشق خود را نیازمند یکدیگر میدانند. در هنگام تنهایی، نخستین فکری که به ذهن آنها خطور میکند، یافتن طرف مقابل است.
۲) آنها علاقهمندی و دغدغه خاطر را تجربه میکنند، یعنی میل به انجام کاری برای یکدیگر.
۳) آنها احساس اعتماد میکنند و معتقدند که میتوانند با امنیت، حرفهایشان را به یکدیگر بگویند.
۴) این اعتماد به خوبی ایجاد شده است و افراد عاشق تحمل خطاهای طرف مقابل را دارند.
از طرفی مشخص شد کسانی که خود را عاشق توصیف میکنند، نسبت به سایر زوجها زمان بیشتری به چشمان یکدیگر نگاه میکنند.
در پژوهشی دیگر، این نتیجه به دست آمد که افراد عاشق عشق خود را اینگونه نشان میدهند:
۱) ابراز محبت کلامی و جسمانی
۲) تبادل پاداش و انجام کارهایی برای یکدیگر
۳) حمایت عاطفی و اخلاقی از یکدیگر
۴) صبور و شکیبا بودن نسبت به رفتارهای ناخوشایند یا کمتر خوشایند طرف مقابل
سلامت : از نظر روانی، عشق چه تاثیری دارد؟
افراد عاشق نسبت به افراد غیرعاشق احساس شادی، امنیت و آرمیدگی بیشتری از بودن در کنار شریک خود میکنند. برخی پژوهشها حاکی از آن است که افراد عاشق احساس، سوز و گداز درونی توام با شور و نشاط و خوشبینی را گزارش میکنند. هوش و حواس آنها کاملا برطرف مقابل متمرکز است، یعنی آگاهی شدید راجع به شریکشان و در وحدت و کمال به سر بردن با او که سایرین را رها کرده است.
سلامت : یعنی تجربه عشق همیشه همینقدر مثبت است؟
خیر! در همین پژوهشی که انجام شد، مشخص شد که تجربه عشق همیشه مثبت نیست و علاوه بر احساس سرخوشی و شعف، بسیاری از آزمونها احساس افسردگی، بیتابی و بیقراری، بیعلاقگی به اوضاع و احوال شخصی، خیالپردازی و مشکل در خواب رفتن و تمرکز را نیز گزارش میکنند. عدهای معتقدند که احساسهای دوسوگرا درباره معشوق یک تجربه غیرعادی به شمار نمیآید. در حقیقت، از نظر این عده، شخص عشق و نفرت را به یکسان تجربه میکند.
سلامت : اصلا چرا احساسهای ناخوشایند به وجود میآید؟
عاشق شدن باعث میشود در معرض احساسهای شدید (خوب یا بد) قرار بگیریم. وقتی در کنار معشوق خود هستیم، ممکن است احساس شادمانی کنیم و زمانی که از او دوریم، احساس گرفتگی و اندوه. یکی از عواملی که میتواند احساسهای ناخوشایند را توجیه کند، عدم اطمینان و یقین از آن رابطه است. پژوهشی که در این زمینه انجام شده نشان میدهد افرادی که از عاشق شدن خود مطمئن نیستند، احساس حد وسطی از وابستگی به طرف مقابل را توام با احساس شدید عدم اطمینان نسبت به احساسهای طرف مقابل گزارش میکنند. افرادی که از عشق خود مطمئناند، احساس شدید وابستگی را همراه با احساس نیرومند اطمینان و امنیت راجع به احساسهای طرف مقابل گزارش میکنند. این یافتهها حاکی از آن است که ادراک خویشتن به عنوان یک فرد عاشق تا حدودی به طرز تلقی از احساسهای دیگران وابسته است. شاید تا هنگامی که از احساس مشترک طرف مقابل اطمینان خاطر پیدا نکنیم، به خود اجازه عاشق شدن کامل را ندهیم. اما طرف مقابل چگونه میتواند عاشق ما شود، مگر آنکه از احساس ما مطمئن گردد؟ پس تعجبی ندارد که عاشق شدن تجربهای تماما لذتبخش نیست!
سلامت : به عبارت دیگر، هر کسی عشق را یک جور تجربه میکند.
بله؛ این اشتباه است که فکر کنیم همه انسانها عشق را به یک شیوه تجربه میکنند. برخی عشق را به عنوان پدیدهای سریعا متغیر و پر راز و رمز و عدهای دیگر آن را به عنوان چیزی ظریف و عقلانی تجربه میکنند. افرادی که معتقدند اختیار سرنوشتشان در دست خودشان است یعنی کسانی که از جایگاه درونی مهار برخوردارند، کمتراحتمال میرود که خودشان را به عنوان کسی در نظر بگیرند که به دام عشق افتاده است و یا آنکه عشق را به مثابه چیزی متغیر وپر راز و رمز ببینند. برخی از یک آشنایی تصادفی شروع کرده و بدون هیچ فکر پیشاپیشی به ازدواج میرسند. عدهای هم یک دوره طولانی و درازمدت از عشق و عاشقی را طی میکنند. برخی افراد در همان دیدار اول به شدت جذب یکدیگر میشوند و عدهای نیز صرفا پس از گذشت یک دوره طولانی از آشنایی به عشق میرسند.
سلامت : چه تفاوتی بین زنان و مردان در خصوص عشق هست؟
برخلاف تصور عمومی، مردان سادهتر از زنان عاشق میشوند و زنها سادهتر از مردان، فارغ! در تحقیقی مشخص شد که مردان در مقایسه با زنان در مقیاسهای عشق احساساتی نمرات بالاتری میآورند و زنان در انتخاب همسر خود بیشتر از مردان احتیاط به خرج میدهند. به عبارتی زنها با حساب و کتابتر و عاقلانهتر عاشق میشوند!
سلامت : چه رابطهای بین تعهد و عشق وجود دارد؟
تعهد، در نظر بسیاری از انسانها جزء ذاتی و لاینفک عشق محسوب میشود. تعهد که ملاک آن طول مدت رابطه است. به عقیده بسیاری از آزمودنیها یکی از راههایی است که میتوان با استفاده از آن میان روابط ناشی از عشق و روابط ناشی از علاقه جنسی فرق قایل شد. عدهای از روان شناسان معتقدند که میتوان عشق را از تعهد متمایز ساخت زیرا ممکن است افرادی در غیاب عشق، باز هم متعهد به حفظ رابطه خود باشند (برای مثال به خاطر بچهها) لذا شاید آدمیان بتوانند صادقانه به عشق خود اعتراف کنند بدون آنکه تعهدی در قبال طرف مقابل داشته باشند. کژفهمی درباره تعهد میتواند به ناامیدی و دلسردی عمیق فرد منجر شود.
سلامت : پس عشق هم برای خودش انواع و اقسام دارد!
البته . یونانیهای قدیم هم بین سنخهای مختلف عشق فرق قایل بودند. به نظر آنها این انواع از عشق وجود داشته:
۱)عشق شهوانی: بر اساس جاذبه جسمانی بوده و ویژگی آن اشتیاق شدید به خود فاشسازی سریع و صمیمت جنسی است.
۲) عشق دوستانه: به آهستگی و در اثر دوستیهای قبلی ایجاد میشود.
۳) عشق دمدمی: ویژگی افرادی است که میتوانند به سادگی از یک رابطه به سراغ رابطهای دیگر بروند یا همزمان در بیش از یک رابطه وارد شوند (طبیعتا حداقل تعهد را میتوان در این رابطه مشاهده کرد.)
۴) عشق خودباخته: نوعی عشق خود باخته، ایثارگر و عمیقا دلسوزانه است.
سلامت : آیا عشق میتواند همیشگی باشد؟
عدهای از روانشناسان معتقدند که نیمی از ازدواجها به سراشیبی سقوط میافتد و هر چه از ازدواج بیشتر طول بکشد، بیشتر فرو میرود و بدیهی است که منظورشان ازدواجهایی بوده که از ابتدا بر اساس عشق کور به وجود آمده. همین است که من همیشه گفتهام انتخاب عاقلانه و زندگی عاشقانه! در یک مطالعه قدیمیتر مشخص شده بود که نیمی از زنان از ازدواج خود احساس نارضایتی میکردند و فقط یک چهارم آنها درباره ازدواج خود هنوز شور و شوق داشتهاند. در پژوهش دیگری این نتیجه به دست آمد که فقط عده کمی از ازدواجها پس از ۱۵ تا ۳۰ سال هنوز با نشاط و سرزنده هستند.
اما به نظر من در تفسیر این نتایج باید محتاط بود. بسیاری از این پژوهشها زوجهای یکسانی را در طول یک دوره زمانی مورد بررسی قرار ندادهاند (رویکرد طولی) بلکه در یک مقطع زمانی خاص زوجهای مختلفی که در سالهای متفاوتی ازدواج کرده بودند، مورد بررسی قرار گرفتهاند (رویکرد مقطعی)، اما این زوجها از لحاظ متغیرهای مختلف با یکدیگر تفاوت دارند. ازلحاظ تعداد سالهای ازدواج، اعضای یک نسل ممکن است مثلا در طی جنگ ازدواج عجولانهتری داشته و به دلیل جنگ متحمل دورههای طولانی مدت جدایی شده باشند یا به دلیل رکود اقتصادی دستخوش سختیهای مالی شدید شده باشند.
در یک بررسی طولانی که زوجهای یکسانی را در طی یک دوره درازمدت مورد مطالعه قرار داده بود، معلوم شد که در دوران فرزندپروری خشنودی زناشویی کاهش مییابد اما مجددا پس از اینکه فرزندانمان خانه را ترک میکنند، این رضایتمندی افزایش مییابد. در یک بررسی درازمدت دیگر هیچگونه مدرکی دال بر کاهش رضایتمندی یافت نشد. ۵۴ درصد از همسران هیچگونه تغییری گزارش نکردند. ۱۷ درصد کاهش خشنودی را گزارش کردند و ۲۹ درصد نیز بهبود آن را اطلاع دادند. باوجود این روش است که ازدواج میتواند به شادکامی یا ناراحتی منجر شود و بنابراین تعیین اینکه چه چیزی ازدواج را به سوی تباهی میکشاند، آن را بهبود میبخشد و یا آن را ثابت نگه میدارد، کاری مفید و سودمند خواهد بود.
سلامت : از نظر بدنی و جسمانی چه اتفاقی میافتد که فرد عاشق میشود؟
جالینوس، پزشک مشهور یونانی در قرن دوم میلادی اصرار داشت که عاشق شدن موضوعی مربوط به اخلاط چهارگانه بدن است. به عبارت دیگر هنگامی که تعادل صفرا و سودا و بلغم وخون به هم میخورد. این نظریه اخلاط اربعه تا قرن نوزدهم دوام آورد و در این هنگام بود که با نظریههای جدید در مورد زیستشناسی سلولی جایگزین شد. اما با این وجود متخصصان نوین فیزیولوژی بدن نیز عشق رمانتیک را ناشی از مواد شیمیایی طبیعی قدرتمندی در بدن میدانند.یک ماده شیمیایی به نام فنیل اتیلامین (PEA) خیلی مورد بحث بوده است.
سلامت : در مورد این فنیل اتیلامین (PEA) بیشتر توضیح میدهید؟
بله؛ فنیل اتیلامین (PEA) نوعی آمفتامین طبیعی است که باعث تحریک مغز و دستگاه عصبی مرکزی میشود. PEA تجربه سرخوشی، نفس سریع، افزایش ضربان قلب، گشادی مردمک، آزادی ترشحات بودار از پوست که میتواند طرف مقابل را اغوا کند را ایجاد میکند. نقطه اصلی این تحولات در مغز است. بخشهای مختلف مغز نقشهای مختلفی ایفا میکنند. قشر خارجی مغز یا کورتکس به تفکر منطقی و هوش مربوط است. مغز میانی یا لیمبیک عواطف ما را کنترل میکند و در محل اتصال نخاع به مغز یا بصلالنخاع نیز یک هسته درونی (هسته دم دار) وجود دارد که رفتارهای غریزی را تحت کنترل دارد. پژوهشها نشان میدهد که در افراد عاشق همین هسته دمدار فعال است. این هسته به سیستم لیمبیک وصل است. در جریان عشق رمانتیک موسیقی ملایم عقل ناشی از کرتکس مغز در میان هیاهوی طبلنوازی هسته دم دار و دستگاه لیمبیکگم میشود و آبشاری از ماده PEA در مغز به وجود میآید.
در همان زمان میزان آدرنالین افزایش مییابد و آزاد شدن ماده شیمیایی دیگری به نام دوپامین را باعث میشود. دوپامین باعث افزایش توجه، بنیه و انرژی میشود و این امر باعث مهار یک رابطه شیمیایی عصبی به نام سروتونین میشود. سروتونین هم باعث کنترل اعمال تکانهای، رفتارهای وسواسی و اشتیاقهای شدید میشود. این انتقالدهنده در به وجود آمدن احساس قدرت برای عمل کردن و احساس تسلط بر امور به ما کمک میکند. جالب اینکه فلوکسیتین (پروزاک) که روی سروتونین اثر میگذارد، روی عشق هم اثر دارد!
باکره جسم یا روح؟
که باکرگی به روح عشق است