نوشته شده توسط امین در 8 آگوست 2014
مایی که با اینا بزرگ شدیم، اوضاع مون اینه… وای به حال بچه هایی که الآن دارن بزرگ میشن…
پ ن: پدر مادر بودن بدترین شغل دنیاست…
مایی که با اینا بزرگ شدیم، اوضاع مون اینه… وای به حال بچه هایی که الآن دارن بزرگ میشن…
پ ن: پدر مادر بودن بدترین شغل دنیاست…
پرفکشنیست ها گناه دارن
یه روز خوب میاد که اونقدر وقت آزاد و ذهن بی دغذغه و خیال آرام و جیب پر پول داریم، که به همه کارها و چیزهایی که میخوایم برسیم
فقط اون روز
نه دندون داریم که کافه و رستوران بریم
نه پا و زانو برای قدم زدم
نه کمر و بنیه برای …… کوه رفتن! (هان منتظر چی بودین؟!)
نه دل و انگیزه و علاقه برای دنبال عکاسی و موسیقی رفتن
نه چشم برای مطالعه کردن…
…
این روزها میگذره، یه روز خوب هم نمیاد
در هر صورت کون لق یه روز خوب
همین که این روزا میگذره جای شکرش باقی ِ
زر زدن نه تنها آیینی مختص مسئولین نبوده،
بلکه ایرانیان از زمان های کهن این امر خطیر را جزئی از مهمترین وظایف خود میدانستند
از این روی در شروع هر سال جدید و به عنوان اولین وظیفه ی هر سال، تمام کار و زندگی خود را به مدت دو هفته (چهارده روز!!) تعطیل کرده و آن زمان را با جدیت به …ـشر گفتن با کسانی که برخی از آنها را تنها یک بار در سال ملاقات میکنند و تقریبن هیچ چیز از آنها ندانسته و حتا آنان را نمیشناسند، میپرداختند…
وقتی توی خونه تکونی، لای کتاب ها، توی جعبه ها و کیسه ها، ته ِ کشوها… تیکه های نوشته ها و خاطره ها رو پیدا میکنی… خشک میشی… میشینی و نگاه شون میکنی، خوشحال میشی، غمگین میشی، میخوای اجازه بدی که بگذرن و رد بشن…
اما در نهایت میرن یه جای دیگه… تا یه خونه تکونی دیگه…
پُر شدم
میخوام خالی بشم…
اما… نمیشه…
نزدیک آخرای هر ماجرا، حس سنگین و غمگینی داره
حتا پایان یه سریال. امشب داشت میگفت:
– … این رو قبلن گفته بودم! چند بار هم!
من فقط…
یه آدم پیر کسل کننده ام که داستانهاش تمومی نداره
+ من داستانهای تکراریت رو دوست دارم
امیدوارم که هیچ وقت تموم نشن
تو عشق زندگیه منی
ولی…
من فقط واسَت نگرانم
من نمیخوام که تو کسی باشی که توی داستانهاش زندگی میکنه…
زندگی همیشه میره جلو…
کی جلوی اتفاق های خوب رو گرفته؟
زندگیم پر شده از تکه های خاطرات
پر شده از تکه های روزنامه ها و یادداشت ها و نامه ها و عکس ها… چیزهایی که چندین سال ِ که دارن جمع آوری میشن تا گذشته ها و خاطرات رو زنده نگه دارن…
تکه هایی که همیشه در حال جمع آوری بودن به امید اینکه یه روزی بهشون سر و سامون بدم…
دارم زندگیم رو خلوت میکنم
سر و سامون دادن به گذشته دردی رو دوا نمیکنه…
دارم زندگیم رو خلوت میکنم، دارم همه ی تکه ها رو میریزم دور
یه فضای خالی میخوام… خالی تر از قبل…
زندگی باهاس کوتاه باشه، اما زندگی باشه…
از این حجم نفرتی که توی این جامعه ست میترسم…
پنج سال ازت بزرگتر باشه. دختری که یه شب ساعت ۱:۳۰ بهت زنگ میزنه و همون نصفه شبی چهل دقیقه با اشک و گریه باهات حرف میزنه…
پسری که ۶-۷ سال باهم بودن رهاش کرده باشه… و به تو زنگ بزنه…
حالا، دو سال بعد، بدون اینکه هیچ خبری بده عقد کرده باشه
—
یه دختر دیگه هم – دوست یکی از بچه ها – چند بار وقتی کمک لازم داشت، اومد سراغم. دوست پسر نامردش اذیتش میکرد
حتا اونوقتی که میخواست خود کشی کنه، زنگ زد بهم و با گریه حرف میزد
و وقتی که اوضاعش بهتر شد…
دو سالی میشه که هیچ خبری نداده. حتا یه تشکر کوچیک هم…
همیشه گفتیم درست میشه…
اما هیچی درست نمیشه مگه اینکه خودمون بخوایم درستش کنیم
امیدوارم تو سال جدید همهتون همه چیز درست بشه، حداقل به سمت درست شده پیش بره…
عکس: ۲۴ اسفند نود و یک – پارک جمشیدیه
همه ی وبلاگ نویسا همیشه مینویسن برا تولد یادداشت نوشتن کار مزخرفیه
و همیشه این کار رو برای تولدشون میکنن
میخواستم یه چیزایی بنویسم. تقریبن نوشته بودم
ولی بیخیال
یه پست از وبلاگ یکی از دوستان رو خوندم
و دوتا چیز که توی پلاس و توییتر پست کردم. که خب میتونین ببینینشون
یه جورایی جالب و سخت بودن. گیجم
خوشحال نیستم که ارتباطم رو کم کردم ولی راضی ام
از بانک اقتصاد نوین و بانک سامان و سعید و (فـاک. اشتباهی داشتم تایپ میکردم) پریسا هم تشکر میکنم
و از مهدی و نازنین و دنیا و بهانه(!) و مریم
امروز تولدم بود
آدم چرا باید عکس بگیره، وقتی همه ی حس ها رو قبلن به تصویر کشیدن؟
چرا باید حرف بزنه، وقتی همه ی گفتنی ها رو قبلن گفتن؟
چرا باید بنویسه، وقتی همه ی درد ها رو قبلن نوشتن؟
ما آدما تا وقتی چیزی رو نداریم برای بدست آوردنش سعی میکنیم
اما وقتی چیزی رو داریم برای حفظ کردنش تلاشی نمیکنیم :|
I want love, joy, good spirit
It’s not your money that will make me happy
I want to die with a hand on my heart
Let’s go together, let’s discover my freedom
Forget all your prejudice, welcome to my reality
یه جوری شده آدم چیز های خوب توی این دنیا میبینه باهاس بشینه گریه کنه…
این رو سرور برام فرستاده بود
متن کامل شعرش به فرانسه و انگلیسی +
——
دو – سه روزی وبلاگم در دسترس نبود
قضیه اینه که من از cloudflare به عنوان CDN استفاده میکنم (حالا این چیکار میکنه و چی هست؟ CDN یه شبکه از سرور ها در نقاط مختلف دنیاست که بوسیله ی اونها سایت مورد نظر از نزدیک ترین سرور برای بیننده لود میشه که این کار باعث افزایش سرعت بالا اومدن سایت میشه. بعلاوه cloudflare یه سری قابلیت های امنیتی هم اضافه میکنه و جلوی حملات به سایت رو میگیره و غیره) و ظاهرن مشکلی توی هاست وبلاگ من بوجود اومده بود. که من با پشتیبانی هاست سایتم تماس گرفتم. و از اونجایی که همه چیزمون باید به هم بیاد، اونها هم بدون اطلاع من و از طریق ایرنیک که مسئولیت دامنه های ir کشور ایران رو داره سرِ خود DNS سایت من رو تغییر داده بودن و همه چیز رو بهم ریخته بودن
جا داره همینجا از شرکت های وطنی و مخصوصن پشتیبانی هاشون تشکر کنم…
——
بابام امروز بهم گفت: پول همه چیز نیست…
که البته اول من فکر کردم باید دوربین مخفی ای چیزی باشه. ولی خب، نبود… :)
سؤال هایی که برای نپرسیدنن
حرف هایی که برای نزدنن
…
میگم: داریم تلاش میکنیم، تا ببینیم مسیر زندگی هم چطور میشه و چی پیش میاد…
میگه: مسیر زندگی رو بشاش توش، دنبال تحقق هدفت باش!