یه شهری هست که همه شون مسافرن
نوشته شده توسط امین در 22 ژانویه 2021و خدا انسان را آفرید
و بهشت را
و انسان حماقت را آفرید
و جهنم را
و دوستی را
و فراموش نکردن را
و خیانت را
و فراموش نکردن را
و خدا انسان را آفرید
و بهشت را
و انسان حماقت را آفرید
و جهنم را
و دوستی را
و فراموش نکردن را
و خیانت را
و فراموش نکردن را
مثلن ۸۸/۸/۸ رند و خاص و خفن و آخرین تاریخ اینجوری ِ قرن نبود؟ مثلن ۱۴۸۸/۸/۸ همه مون زنده ایم؟
یا اینکه آدم ها انقدر پوچ نبودن… انقدر در کثافت دست و پا نمیزدیم که دنبال دلخوشی های الکی باشیم تا باهاشون میلیون ها عکس و استوری و پیام مسخره تولید کنیم
دلخوشی برای یه لحظه ی رند؟؟
مگه باقی لحظات عمر قرار نبوده خاص باشن؟ مگه بقیه شون دوباره تکرار میشن…؟
و سحر گذشت و ما آنقدر بی خیال ماندیم،
که در شبی دیگر گرفتار شدیم
کاش ما آدم ها میتونستیم با هم حرف بزنیم…
چیزهایی هست که وقتی از دستش دادی اهمیت ش را می فهمی…
اما خیلی از وقایع بزرگ با تکرار چیزهای کوچیک رخ میدن
با انگشت گذاشتن روی جایی کسی دردش نمیاد
مگر اینکه اونجا زخم باشه…
در میان من و تو فاصله هاست
گاه می اندیشم
می توانی تو به لبخندی این فاصله را برداری
می توان
از میان این فاصله ها را برداشت
دل من با دل تو
هر دو بیزار از این فاصله هاست
چقدر آدم ها که ندیدم
چقدر حرف ها که با آدم هایی که ندیدم، نزدم
چقدر چیزها که از حرف هایی که با آدم هایی که ندیدم، نزدم، یاد نگرفتم
چقدر حس ها که به خاطر چیزهایی که از حرف هایی که با آدم هایی که ندیدم، نزدم، یاد نگرفتم، تجربه نکردم…
قدیمی های جدید
جدید های قدیمی
حرف های تازه
درد های قدیمی
زندگی آدم ها مجموعه ای از خلأ های بهم پیوسته ست که هر کدوم دوره ای دارن
یا توی اون دوره پر میشن و دوره شون میگذره
از نیاز به غذا و نیاز به دیده شدن بگیر تا نیاز به محبت و درک شدن و…
یا خالی میمونن و زیر لایه های دیگه و در گذر زمان تبدیل به سیاهچه میشن!
سیاهچاله هایی که ممکنه حتا آدم رو ببلعن…
این یکی دو سال اینجا خیلی کم بودم، شاید هم خیلی چیزی که بخوام به خاطرش بنویسم نبوده..
بیشتر کار کردم، سفر رفتم، فیلم دیدم
چیزی که جای خالی جدیدی ایجاد کنه یا جای خالی ای رو پر کنه نبوده
(کاری که منجر بشه به ایجاد سوراخ های جدید! یا پر شدن سوراخ های قبلی! انجام ندادم؟)
اگر چیزی رو خوندم از اون خوندن ها بوده که برای اینکه آدم بهتری باشی میخونی یا مهارت جدیدی کسب کنی یا… و خلاصه از این جور مزخرفات؛ نه از اون خوندن ها که یه سوراخ جدیدی ایجاد میکنه، که درگیرت میکنه، که میبرتت توی خودت…
خلاصه که…
خلاصه که سعی میکنم بازم بنویسم…
پ ن ۱
اخلا: جمع من در آوردی خلاء
پ ن ۲
جدیدن دلم خواست اینجا رو یه مقدار پابلیک کنم، نمیدونم دلیلش اینه که نظران دیگران دیگه اونقدرها برام مهم نیست، یا اینکه چون خواستم نظر دیگران رو بدونم دلم خواست این کار رو بکنم
تو یه زندگی دیگه
تو یه شهر کوچیک و دور افتاده ساحلی تو آمریکا به دنیا میومدم
عصر به عصر
رو به ساحل
پشت به پنجره
به افق خیره میشدم
و قطرات آبی که به صورتم میخورد
این مدت اینجا چند بار ویروسی شد
مدت زیادی در دسترس نبود. نمیدونم چرا نه وقت گذاشتم حلش کنم نه میخوام رهاش کنم
شاید یه جور چسبندگی به گذشته…
لیست ۳۰-۴۰ تا وبلاگ دوستانم رو نگاه میکنم… که دیگه هیچ کدوم آپدیت نمیشن. که چقدر زندگی ها عوض شده، که چقدر عوض شدیم…
پول، دغدغه، کار، ازدواج، جامعه، دوست های جدید، دوستی های شل و ول… و دلی که در گذشته ها و دوستی های گذشته ها گیره…
دلگیری از اونها که نیستن، از اونها که هستن و نیستن، از خودم، از خودمون… از چیزهای خوبی که ازشون گذشتیم، نیست و نابود شون کردیم…
امشب یه اتفاقی افتاد
به اینجا هم سر زدم، حدود ۵ ماهه هیچی ننوشتم…
و جالب بود که آخرین پستم این بود:
هرکس که میاد تو زندگی ت، یه تیکه از زندگی ت رو میسازه
و وقتی میره یه تیکه از زندگی ت رو با خودش میبره…
یه تیکه خالی میشه که هیچ کس و چیزی پر ش نمیکنه
فردا دوباره باید برم پادگان…
تو زندگی یه وقت هایی هست که آدم باید انتخاب کنه
بین چیزهایی که میخواد
و چیزهایی که احتیاج داره
زندگی مثل مجموعهای بیپایان از بدبختیهاست
که تنها
پیامهای بازرگانی مختصری از خوشبتی داره
—————–
وقتی آخرش زندگی به طرز هیجان انگیزی بههم میریزه
یه لحظه میبینید تصمیم بد و بزرگی گرفتین
تصمیمی که شما رو به گُهخونه میرسونه
—————–
میبینید؟
لازم نیست حتما یه ابرقهرمان باشید تا به دختره برسین
نیمهی گمشدهتون از شما یه قهرمان میسازه
جنگ پایان یافته است
ما در آن برههی شیرین هستیم، که همه موافقند
… که اتفاقات هولناک اخیر را تکرار نکنیم
البته، ما موجوداتی بیثبات و احمق هستیم
که حافظهای ضعیف
و استعدادی عالی برای نابودی خود داریم
ولی خدا را چه دیدی؟
شاید این بار درس عبرت گرفتیم…