تندتر برو… تو میتونی…
نوشته شده توسط امین در 4 آذر 1389چه ارزش های پستی
چه لحظات داغی
چه خواب های طولانی ای
چقدر آدم ها راحت میتونن بگن گه خوردن
چقدر راحت میشه زندگی ها رو خراب کرد و رد شد
چقدر راحت بوده ندیدن
چقدر راحت بوده نشنیدن
چقدر راحت میشده دلی رو شکوند
چقدر راحت میشه اشکی رو در آورد
چقدر راحت میشه به زندگی ادامه داد
چقدر راحت میشه آدما رو عوض کرد
چقدر راحت میشه به هدف ها فکر کرد
چقدر راحت میشه رسید
به کیبوردی که خیسه. به دستی که یخه. به آدمی که مرده. به دلی که نیست. به چیزی که نمونده. به پوسته ای که خالی شده. به هدفی که پسته. به زندگی ای که پوچه. به آینده ای که نیست. به آه های دیگران. به آخر ِ هیچ
چی بگم
…
اون دو تا جملهی کیبوردی که خیسه و دوتی که یخه رو خیلی دوست داشتم امین !
اما من…
یاد خودم افتادم…همشون همینن… همه چی فراموش میشه… چارش شیش ماهه
همه چی نابود میشه
خوب می شی منم همین جوری بودم …
درکت می کنم تا اعماق وجودت …
نه
کسی کسی رو درک نمیکنه
فقط میتونه براش سعی کنه
راحت میشه فراموش کرد
چه خوب چه بد…
مطمئنی؟!