درد عوض شدن … درد عوضی شدن

نوشته شده توسط امین در 18 آذر 1389

دوران بلوغ، حدود سال های راهنمایی

دردای عجیبی میاد سراغ آدم

مامانم میگفت مال قد کشیدنته، داری بزرگ میشی

کشاله های رونم،

درد زیادی کشیدم

بزرگ شدم

رسیدم به ۱۸۳

الآن

کسی بهم نمیگه داری بزرگ میشی

حس نمیکنم که دارم بزرگ میشم

اما

دارم همون درد رو حس میکنم

از درد ِ بزرگ شدن بدم میاد

از بزرگ شدن هم

از مثل خیلی ها شدن

———–

پ ن: چند خط دیگه رو هم توی کامنت ها نوشتم. به هم مربوط نبودن

۶ دیدگاه دسته‌بندی : وردپرس

۶ دیدگاه برای “درد عوض شدن … درد عوضی شدن”

  1. امین گفت:

    مامان بزرگم

    خیلی دوست داشت بره مکه

    این چند سال بعد از فوت بابا بزرگم، چون تنها بود نمیرفت

    پریشب از مکه برگشت

    نرفتم خونه ش

    حوصله ی جمع رو ندارم

    هفته ی پیش که به زور بردنم خونه ی داییم، افتضاح به بار آوردم! اولش که اعصاب داغونم و بعد هم که حالم بد شد، مهمونی هم به یغما رفت. وضعیتی شد…! بجز خودم دوتا کشته ی دیگه هم داد :دی

    مامان بزرگ به مامان گفته بود

    بهش بگو اگه پنجشنبه هم نیاد، عروسیش نمیام

    ……………..

  2. “از درد ِ بزرگ شدن بدم میاد

    از بزرگ شدن هم

    از مثل خیلی ها شدن ”
    .
    .
    .
    عالی
    عالی
    عالی

  3. مریم بانو گفت:

    درد را از هر طرف که بخوانی درد است فرزندم

    حالا بگرد تا پیدا کنی پرتقال فروش نهفته در کامنتم را!

  4. Asiyeh گفت:

    مامان بزرگت چقده دور اندیشه …عروسیت ..
    ما رو هم دعوت کنی می یایما …
    :دی
    بزرگ شدن ….مثه پریودی اه .

  5. 2nya گفت:

    اتفاقا
    درد بزرگ شدن اینه، نه اون

  6. حیاط خلوت گفت:

    دوست داشتم نوشته‌تو
    دردشو بیشترمون کشیدیم یا داریم می‌کشیم!

    اینا رو ولش کن
    این دونه های برفت خنکه رو داغی پیشونی آدم

دیدگاه‌تان را ارسال کنید ...


Time limit is exhausted. Please reload CAPTCHA.