مادر

نوشته شده توسط امین در 12 خرداد 1389

حس میکنم حامله ام

همه ی بدی هایی که دیدم و صدام در نیمده رو

همه ی خشونت هایی که تصاویر و فیلم هاش رو دیدم و هیچ کاری نکردم رو

همه ی صفحات حوادثی که خوندم رو

همه ی گناه هایی که کردم رو

طفلی که محکومم برای همیشه توی شکم خودم نگهش دارم رو

یا انقدر بزرگ میشه که من رو نابود میکنه ، یا من انقدر قوی میشم که جلوی رشدش رو بگیرم

۹ دیدگاه دسته‌بندی : وردپرس

۹ دیدگاه برای “مادر”

  1. امید گفت:

    امیدوارم اینقدر قوی بشی که جلوش رو بگیری! چون اصلا ترکیدنت قشنگ نیست!

  2. asiyeh گفت:

    همین جمله اولو که خوندم فهمیدم حالت خوب نیست
    برو دکی

  3. حامد گفت:

    زندگی باید کرد…….گاه با یک گل سرخ……..گاه با یک دل تنگ…………گاه باید رویید…………در پس این باران……….گاه باید خندید……….بر غمی بی پایان.زندگی همینه…..آخرشم یا فرار از شکستن یا اینکه ایستادن و مبارزه کردن……زیاد پر حرفی کردم.زیبا بود

  4. حامد گفت:

    راستی یادم رفت…..روز مادر و به همه ی مادرا و خانما و دخترای ایرانی تبریک می گم

  5. allo0osh گفت:

    فک کنم آدم همینجوری بزرگ می شه

  6. سرور گفت:

    عالی عالی
    بهترین پستت بود پسر

دیدگاه‌تان را ارسال کنید ...


Time limit is exhausted. Please reload CAPTCHA.